قاپی قلی
دهی است از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان در چهل هزارگزی جنوب خوری ده شیخ و شش هزارگزی قلعه میرآباد واقع، زمین آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . 300 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و نهر سرآب میرآباد و محصولات آن غلات و حبوبات و لبنیات و صیفی و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد و ساکنین آن از طایفه باباجانی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
قاتلین
ج ِ قاتل ، در حالت نصبی و جری . قاتلان . کشندگان . آدم کشان . رجوع به قاتل شود.
قاثم
نعت فاعلی از قثم . فراهم آورنده مال بسیار و بیکبار مال نیکو و جید دهنده . (آنندراج ). بسیار بخشش و دهش . کثیرالعطاء. (ناظم الاطباء).
قاچ قاچ
ارباً ارباً. قطعه قطعه . ترک ترک .
قادح
کبودی . (منتهی الارب ).
سیاهی دندان . (مهذب الاسماء). خوردگی دندان و درخت . شکاف در چوب . (منتهی الارب ). کرم چوبخواره . (ناظم الاطباء). عیب . تباهی . فساد. (ص ) طعن زننده . عیب کننده . مضر. قدح کننده : اصرار بر صغیره قادح عدالت است .
قات
گیاهی است که در مشرق آفریقا میروید. برگهای باطراوت آن دارای بوی خوشی است . و محتوی ماده مخدّر میباشد. (الموسوعة العربیه ).
قاتم
از قتم . سیاهگون . (منتهی الارب ). سیاه . (ناظم الاطباء).
یوم قاتم ; روزی گردآلود. (مهذب الاسماء). قاتن با نون نیز آمده . قاحم . (از منتهی الارب ).
قاثولیقا
تلفظ ترکی جاثلیق. کاتولیک . رجوع به جاثلیق و کاتولیک شود.
قاچ قاچ شدن
ترکیدن با ترکهای بسیار چون پای کسی که بسیار پابرهنه رود.
قاتر
نعت فاعلی از قتر. کسی که نفقه را بر عیال تنگ گیرد.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
لحم قاتر; گوشت پخته شده در دیگ که بوی آن پراکنده و منتشر گردد. (ناظم الاطباء). جوب قاتر; سپر نیکو اندازه . پالان و زین نیکوساخت و نیکونشست که پشت سطور را از ریش نگاهدارد. (منتهی الارب ).
قاتم الاعماق
مغبر النواحی . (منتهی الارب ). غبارآلوده اطراف و نواحی . (ناظم الاطباء).
قاچکانلو
دهی است از دهستان دولت خانه بخش حومه شهرستان قوچان در 30هزارگزی شمال خاوری قوچان واقع و سرزمین آن کوهستانی و هوای آن معتدل است و 453 تن سکنه دارد. آب آن ازقنات و محصولات آن غلات و تریاک و شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
قادر
توانا. (منتهی الارب ). قدیر. با قدرت . مقتدر:
قدرتش بر خشم سخت خویش می بینم روان
مردباید کو به خشم سخت خود قادر شود.
منوچهری .
قاتره
نمام است و کزبره بری را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
قاتمه
رشته ای از موی خشن بافته . طنابی است از موی . بز مو. تاب . ثناء. ثنایه . رجوع به همین کلمه شود. نوعی رسن از پشم خشن تافته باریکتر از طناب .
قاجار
تندسیر. (تاریخ ایران برای دبیرستانها تالیف رشید یاسمی چ فردوسی ص 195).
قاچ کردن
برش برش کردن . قاچ دادن . ورقه ورقه کردن . قطعه قطعه کردن . تشرید. به درازا به قطعات بریدن خربزه و هندوانه و دستنبو و امثال آن .
قادرآباد
قصبه ای است از قصبات بلوک مشهد مرغاب . (جغرافیای تاریخی غرب ایران ص 107).
قات شدن
... مهره ; پیوستن یکی از دو مهره خانه یک به مهره یا مهره های خانه دوازدهم با شش و بشی در نرد. متصل شدن مهره ببالاترین مهره ها در بازی نرد.
قاتمه تاب
آنکه قاتمه تابد. موتاب . موی تاب . رجوع به قاتمه شود.