جستجو

قاجار خیل
دهی است از دهستان رودپی بخش مرکزی شهرستان ساری . در 25هزارگزی شمال ساری و شش هزارگزی باختر شوسه ساری به فرج آباد در دشت واقع و هوای آن معتدل و مرطوب مالاریائی است . ششصد تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه تجن و محصولات آن برنج و غلات و صیفی و کنجد و شغل مردم آن زراعت و گله داری است . از مراتع آن گله داران دودانگه و چهاردانگه استفاده می نمایند. دبستان دارد وراه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
قاچولی
رجوع به قاجولی شود.
قادرانداز
تیرانداز و کمانداری را گویند که تیر او خطا نکند. (برهان ) (ناظم الاطباء). و مخفف آن قدرانداز یعنی بی خطاء:
کمند قادراندازان ندارد چین گیرائی
شود گر جمع صد کاکل پریشانم نمیسازد.

ظهوری (فرهنگ نظام از حاشیه برهان چ معین ).

قاتق
ماست . دوغ . در تداول عامیانه نانخورش . اُدم . اِدام .
  • صبغ. سباغ . (ناظم الاطباء).
    -امثال :
    گفتم قاتق نانم شود قاتل جانم شد .
    هم حلوای مرده هاست هم قاتق زنده ها .
  • ترشی که بر آشها کنند. (آنندراج ). و آن ترکی است و آن را به فارسی کتخ گویند. (غیاث ). چاشنی .
  • روزی . روزی حلال: قاتق نان خود بهم رسانید، یعنی چیزی از کسب حلال بهم رسانید و از پریشانی درآمد. (آنندراج ).
  • قاتمه ریس
    آنکه پشم قاتمه ریسد. رجوع به قاتمه شود.
    قاجاریه
    طائفه قاجاریه ، یکی از طوائف ترک که در قرن هفتم هجری هنگام حمله چنگیز از مرکز آسیا به جانب مغرب انتقال یافت ، طائفه قاجار بود که رفته رفته از سراسر خاک ایران گذشته در مرز شام مسکن گزید. در یورش هفت ساله امیر تیمور گورگان قبائل قاجار از شام به سمت مشرق بازآمده در حوالی گنجه و ایروان اقامت نمودند. یکی از هفت طائفه که دستیار شاه اسماعیل صفوی بودند و به نام قزل باش معروف شدند طائفه قاجار بود. در عهد شاهان صفوی روسای ایل قاجار مکرر دارای حکومت و مامور به سفارت شدند. در زمان شاه عباس بزرگ این طائفه نیروئی به دست آورده و به قبائل چندی تقسیم گردیدند. شاه عباس از افزایش عده این طائفه استفاده کرده ، آنان را مامور حفظ مرزهای مهم کشورنمود. قسمت عمده آنان را در ولایت گرگان برای دفع ترکتازهای ترکمن ها مقیم ساخت و نگاهداری قلعه مبارک آباد و ساحل گرگان را که از بناهای نظامی شاه طهماسب اول بود و امروز به آققلعه معروف است به آنان سپرد. این شعبه از ایل قاجار اهمیت و شهرت بیشتری یافته ، در دو جانب رود گرگان چراگاههائی را بخود تخصیص دادند. آنان که در جانب بالای رودخانه قرار داشتند به یوخاری باش (بالای سر) و آنانکه در جانب پائین رود یورت گرفتند به اشاقه باش (پائین سر) معروف گشتند. میان این دو دسته رقابت و خصومت افتاد و به غارت یکدیگر مکرر مبادرت جستند و به سال 1140 ه' . ق. به دنبال همین زد و خوردها اطراف مبارک آباد (آق قلعه ) را ترک گفته به استرآباد آمدند. یکی از روسای این طائفه فتحعلی خان پسر شاهقلیخان بود که در زمان شاه طهماسب دوم به دعوت آن شاه همراه او به خراسان رفت و به امر نادرشاه مقتول و در خواجه ربیع مدفون گشت . فتحعلی خان از تیره اشاقه باش بود. نادر برای استیصال قوم او یوخاری باشها را برکشید و محمد حسین خان رئیس آنان را حکومت گرگان داد. محمد حسنخان فرزند فتحعلی خان که هنگام قتل پدر بیش از دوازده سال نداشت در سراسر ایام نادر از گرگان فراری و در میان ایلات ترکمن متواری میزیست ، گاهی هم به گرگان و استرآباد حمله میکرد. در یکی از حملات وی به شهر استرآباد پسر او آغامحمدخان بدست لشکریان نادر گرفتار شد و جزو اسیران به خراسان اعزام گردید. عادل شاه آغامحمدخان را مقطوع النسل کرد، ولی چیزی نگذشت که آغامحمدخان از زندان رهائی یافته به استرآباد رفت و به پدر خود که در این وقت بر این ولایت استیلاء یافته بود و دعوی سلطنت میکرد پیوست . محمد حسنخان در جنگ با کریمخان کشته شد و آغامحمدخان را که در این وقت هفده سال داشت به امر کریمخان به شیراز بردند. روز فوت کریمخان آغامحمدخان بیرون شهر شیراز به شکار مشغول بود. همین که عمه اش او را از مرگ وکیل آگاه ساخت او عمداً باز شکاری را که در دست داشت رها کرد و به بهانه جستجوی آن به مکانی که قبلاً سواران و اسبان ورزیده آماده کرده بودند برفت و به شتاب خود را به تهران رسانید و خود را پادشاه خواند (1193 ه' .ق.) و بدین ترتیب سلطنت قاجاریه رسماً تاسیس گشت .

    جدول اسامی پادشاهان قاجار و تاریخ

    قاچیان
    دهی است از دهستان تیلکوه بخش دیوان دره شهرستان سنندج در 36هزارگزی شمال باختری دیوان دره و چهارهزارگزی جنوب شوسه دیوان دره به سقز واقع، زمین آن کوهستانی و هوای آن سردسیر است . 130 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصولات آن غلات و توتون و عسل و شغل مردم زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
    قادراندازی
    عمل قادرانداز. قدراندازی . تیراندازی:
    به وقت آنکه کند قصد قادراندازی
    به غیر سینه دشمن نباشدش برجاس .

    شمس فخری .

    قاتق کردن
    در تداول عوام نانخورش را کم کم با نان خوردن تا به همه نان برسد. نانخورش ساختن . قناعت کردن در صرف نانخورش : پنیر را قاتق کن .
    قاتن
    سیاهگون . قاتم . قاحم . (منتهی الارب ).
    قاجوج
    نوعی ماهی است از دریاچه بیزرت تونس . (فرهنگ دزی ج 2 ص 295).
    قاچیون
    پسر یسوکای بهادر و برادر چنگیزخان مغول است .(حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 16). رجوع به قاجیون شود.
    قادربخش
    دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل و در 10000گزی شمال باختری ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان و در جلگه واقع و هوای آن گرم و معتدل است . 100 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه هیرمند و محصولات آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد. ساکنین آن ازطایفه سارانی هستند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
    قاتل
    نعت فاعلی از قتل . کسی که انسان یا حیوانی را بکشد و جانداری را بی جان کند. خونی . کشنده . (ناظم الاطباء). قتل کننده . (آنندراج ). هلاک کننده . (ناظم الاطباء). آدم کش . خونخوار. ج ، قاتلین . قاتلون . قتله . قتال:
    ز بادش خون همی بفسرد در تن
    که بادش داشت طبع زهر قاتل .

    منوچهری .

    قاتوله
    معرب تاتوله است . جوز ماثل . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به تاتوله شود.
    قاح
    منزلی است میان راه هرات به مرو، و تا فاریاب 30هزارگز فاصله دارد. (نزهة القلوب ج 3 ص 179).
    قادر بودن
    توانستن . توانا بودن . توانائی داشتن .
  • مسلّط بودن: و عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت ... هفتم بر زبان خویش قادر بودن . (کلیله و دمنه ).
  • قاتلان
    ج ِ فارسی قاتل . کشندگان .
    -بر قاتلان گفتن ; کنایه از ختم شدن کار. بانجام رسیدن امر. و این ماخوذ است از عبارت «بر قاتلان ابی عبداللّه لعنت » که در آخر تعزیه میگفتند، علامت اینکه تعزیه تمام شد.
    قاتولیقه
    کاتولیک . تلفظ ترکی کاتولیکاء. رجوع به کاتولیک شود.
    قاجیر
    دهی است از دهستان آختاچی بوکان بخش بوکان شهرستان مهاباد در شانزده هزاروپانصدگزی جنوب باختری بوکان و چهارهزارگزی باختر شوسه بوکان به سقز واقع است . زمین آن کوهستانی و هوای آن معتدل و سالم است و 450 تن سکنه دارد. آب آن از سیمین رود و محصولات آن غلات و توتون و حبوبات است . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی مردم جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).