جستجو

قارخودلو
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان و در 27000گزی جنوب شهر زنجان . 5000 گزی راه گروس واقع و موقعیت جغرافیائی آن کوهستانی و سردسیر است . 484 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و انگور و شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد و میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
قارعةالوادی
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی قارعةالوادی در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
قارن پهلو
مرد بزرگی بود ازطائفه پارتی اشکانی که خانواده او به نسبت به او قارنیان نامیده میشده اند. (ایران باستان ج 3 ص 2599).
قارنجان
دهی است از دهستان سکمن آباد بخش حومه شهرستان خوی و در 54هزارگزی شمال باختری خوی و سه هزارگزی باختر شوسه خوی به سیه چشمه و در دره واقع است . هوای آن سرد است 119 تن سکنه دارد. مذهب آنان شیعه و سنی و زبانشان ترکی و کردی است . آب آن از آقچال و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
قارونی
نسبت است به قارون .
-گنج قارونی ; گنج قارون: که این موهبت از خداوند ما را به از گنج قارونی و شایگانی است . (سندبادنامه ص 231).
قاز
پرنده ای باشد سفید و بزرگ از جنس مرغابی . گویند ترکی است چه در موید الفضلاء در جنب لغات ترکی نوشته شده بود. (برهان ). در اصل غاز بوده و الحال به قاف خوانند و محرف غازاست . (فرهنگ نظام ). بربط. مرغابی . قلولا:
قاز ار بازو زند بر یاد عدل پهلوان
چرخ عنقاوار متواری شود از بیم قاز.

سوزنی .

قازغان
دیگ مسین . (لطائف ). و در غرائب اللغات نوشته که قزغان به معنی ظرف آهنین است که در آن روغن انداخته چیزی بریان نمایند. آن را کراهی گویند. (آنندراج ). دیگ بزرگ را گویند که در آن چیزی پزند. گویند این لغت ترکی است . (برهان ):
در حدیث دیگران دل دان چنان
کآب جوشان زآتش اندر قازغان .
(مثنوی از حاشیه برهان قاطع چ معین ). رجوع به قازقان شود.
قاسط
جابر. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
  • ستمکار. (منتهی الارب ). بیدادگر. (مهذب الاسماء). جورکننده . جائر. ظالم .
  • بازگردنده از حق. (ناظم الاطباء). ج ، قاسطون . (مهذب الاسماء): و اما القاسطون فکانوا لجهنم حطباً. (قرآن 72/15).
  • (از قسط یعنی عدل ) عادل . دادگر.
  • قارن وند
    نام طایفه ای است که سوخرائیان یا قارن وند خوانده میشدند. این خاندان در جبال طبرستان تقریبا 274 سال حکومت داشتند و شروع آن از حدود 50 سال قبل از هجرت بوده که حکومت شهریار کوه و کوه قارن به قارن بن سوخرا اعطا گردیده و با مرگ مازیاربه سال 224 ه' . ق. به پایان رسید. افراد این خاندان دارای لقب «جرشاه » یا «ملک الجبال » و همچنین عنوان اسپهبد بودند. (ترجمه مازندران و استرآباد ص 179). قارن وند یکی از نجیب ترین تیره های هفتگانه ساسانیان ایران بودند که اعضای آن را مورخان عرب «اهل البیوتات » میخواندند. (ترجمه مازندران و استرآباد ص 223).
    قارونیه
    نام محلی است و ابن قلاقس شاعر در ضرورت شعر آن را به قارون مبدل ساخته است:
    و ترکتها والنوء ینزل راحتی
    عن مال قارون الی قارون .

    (معجم البلدان ج 4).

    قازالاق
    طائری است خوش آواز خرد، مانند چندول . (سفرنامه شاه ایران از آنندراج ). چکاوک . (آنندراج ).
    قازقان
    دیگ بزرگ و این ظاهراً ترکی است و بجای قاف دوم به کاف نیز آمده و خاژغان به خاء معجمه و زای فارسی نیز مستعمل . (آنندراج ). رجوع به قازغان و غازغان و غزغن شود.
    قاسطر
    جندبادستر. (دزی ج 2 ص 295). به یونانی حیوانی است که درآب و غیر آن میباشد و خوراک آن ماهی و سرطان است دردریا و سنگریزه در خشکی و گویند جندبادستر خصیه آن است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به جندبادستر شود.
    قارنه
    دهی است از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیّه . در8هزارگزی جنوب باختری نقده و 5هزارگزی جنوب شوسه خانه به نقده و در دره واقع و سردسیر سالم است . 273 تن سکنه دارد و مذهب آنان سنی و زبانشان کردی است آب آن از چشمه و محصول آن غلات و توتون و چغندر و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است . راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4). نام محلی است در کنار راه حیدرآباد به خانه میان نقده و دوآب و در 31500گزی حیدرآباد واقع است .
    قاره
    رستنیی باشد مانند گندنای کوهی ، بول وحیض براند و بچه از شکم بیندازد. (برهان ). سطاخینس است . (تعلیقات برهان از معین از تحفه حکیم مومن ).
    قازان
    ابن ارغون بن ابقابن هلاکو. پادشاه مغول . رجوع به غازان شود.
    قازقلو
    ده کوچکی است از دهستان قشلاقات افشار بخش قیدار شهرستان زنجان . در چهل هزارگزی جنوب باختری قیدار واقع است . موقعیت جغرافیائی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . 45 تن سکنه دارد. آب آن از زه آب رودخانه حسام آباد و محصولات آن غلات و شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
    قاسطون
    ج ِ قاسط در حالت رفعی . رجوع به قاسط شود.
    قارنی یارق
    قارنی یاروق. اسم ترکی بزرقطونا است . (تحفه حکیم مومن ) بذرقطونا. شکم پاره . اسفرزه . اسپغول .
    قارة اهوی
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی قارة اهوی در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.