جستجو

ضائنة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ضائنة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
ضاب
درختی تلخ مثل حنظل و زقّوم . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
ضابث
نعت فاعلی از ضَبث . رجوع به ضَبث شود.
ضابح
اسب بابانگ. ج ، ضوابح . (منتهی الارب ).
ضابط
فراهم آورنده . نگاهدارنده . نگاهدارنده چیزی . آنکه ضبط مدینه و سیاست آن را از طرف سلطان بس باشد. شِحنه: گرد عالم گشتن چه سود، پادشاه ضابط باید. (تاریخ بیهقی ).پادشاه ضابط باید، چون ملکی و بقعتی بگیرد و آن را ضبط نتواند کرد و زود دست بمملکت دیگر یازد... (تاریخ بیهقی ص 90). ما را خداوندی گماشت عادل و مهربان وضابط. (تاریخ بیهقی ).
  • مُبرّ: انّه لمُبِرّ بذلک ; ای ضابط له .
  • رجل ضابط; مرد هشیار و توانا و سخت .
  • شتر قوی سخت .
  • شیر بیشه . (منتهی الارب ).
  • در اصطلاح درایة، متقن مثبت . ج ، ضابطون ، ضُبّاط، ضوابط.
  • ضابع
    نعت فاعلی از ضبع: ناقة ضابع; شتر بازویازنده در رفتن .
  • فَرس ضابع; اسب تیزرفتار یا بسیاررو یا گردن پیچان یک جانب رونده . (منتهی الارب ).
  • ضابن
    بنوضابن . قبیله ای است . (منتهی الارب ).
    ضابوک
    آنکه در خواب چنان نماید که مردم را فروگرفته است . (مهذب الاسماء) .
    ضابی
    خاکستر نرم ، یا عام است . (منتهی الارب ). خاکستر. (مهذب الاسماء). خاکستر گرم ، یا عام است . (آنندراج ). خُلواره .و ظاهراً خاکستر نرم در منتهی الارب غلط کتابت است .
    ض
    نشانه حرف پانزدهم است از الفبای عرب و نام آن ضاد است و در حساب جُمّل آن را به هشتصد دارند و در حساب ترتیبی عربی نماینده عدد پانزده و در فارسی هجده است و آن یکی ازدو حرف مختص به عرب است ، یعنی «ض » و «ظ»، و در فارسی این حرف نباشد و آن از حروف هفتگانه مستعلیة و شجریّة و مصمتة و روادف و مجهورة و مُطبقة و شمسیة و ناریّة و مرفوعة است . و در عربی بدل ص آید مانند: تیضیض ، تیصیص . ومض ، ومص . و همچنین آن را بدل ث آرند: تحاض ، تحاث . اَضر، اثَر. حضیضی ، حثیثی . حض ، حث . و نیز به ظ بدل شود چون : بهض ، بهظ. و هم به لام ، چون : جضد، جلد. هم به شین ، چون : تحریض ، تحریش . و این حرف منحصربزبان عرب باشد، و ناطق بالضاد بمعنی عرب است چنانکه در حدیث آمده است که : اَنا افصح ُ من نَطق بالضاد، ای العرب . و در مخرج این حرف اختلافات کثیره است . احمدبن مطرف بن اسحاق مصری لغوی را در تمیز مخرج «ض » از «ظ» رسالتی است . و از ابی عمروبن العلاء آرند که گفته است مخرج «ض » و «ظ» یکی باشد و شیخ بهائی را همین عقیده است و این اختلاف دلیل کند که مخرج این دو حرف بسی بیکدیگر نزدیکست . رجوع به روضات الجنات ص 67 شود.
    ضاج
    خروشنده و کسی که آواز بلند کند، و فی الحدیث : عبروا ضاجین ; ای رافعین اصواتهم بالتلبیة. (منتهی الارب ).
  • (مص ) بانگ کردن .
  • دلتنگی نمودن . (زوزنی ).
  • ضائدة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ضائدة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    ضاجر
    دلتنگ. بی آرام از غم . مضطرب . (غیاث ) (آنندراج ).
    ضائر
    زیان رساننده . زیان کننده .
    ضاجع
    رودباری است در پائین حره بنی سلیم . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
  • موضعی است . (منتهی الارب ).
  • ضائس
    گیاه پژمریده در خشک شدن درآمده . (منتهی الارب ).
    ضاحک
    خندان . (دهار). خندنده . (منتهی الارب ). مرد بسیارخند. (منتهی الارب ). خنده کننده .
  • رای ضاحک ; ظاهر. غیرملتبس .
  • سنگ درخشنده . (مهذب الاسماء). سنگ نیک سپید نمایان در کوه . (منتهی الارب ).
  • ابر که سایه افکند. (مهذب الاسماء).
  • ابر بابرق. (منتخب اللغات ).
  • روضة ضاحک ; موضعی است در صمان . (منتهی الارب ).
  • ضائع
    رجوع به ضایع شود.
    ضائق
    تنگ. رجوع به ضایق شود.
    ضاحة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ضاحة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.