خمسه
1 ـ پنج . 2 ـ پنج انگشت . مسترقه .
خودکامگی
جباری . استبداد. خودسری . کله شقی . یکدندگی:
جهان کام و ناکام خواهی سپرد
بخودکامگی پی چه باید فشرد؟
نظامی .
خونسرد
1 ـ بردبار، کسی که زود خشمگین نشود. 2 ـ جانوری که حرارت بدنش با حرارت محیط تغییر می کند. مانند بعضی از خزندگان .
خودکامه
خودسر. خودمراد. لجوج . مستبد. آنکه هرچه کند بمیل خود کند. کنایه از جبار و طاغی و ظالم:
بهر جا که بد شاه خودکامه ای
بفرمود چون خنجری نامه ای .
فردوسی .
خمیره
1 ـ خمیرترش . 2 ـ سرشت ، طبع .
خویشکار
1 ـ کشاورز، دهقان . 2 ـ وظیفه ـ شناس .
خویشکاری
1 ـ وظیفه شناسی . 2 ـ پارسایی ، تدین .
خوش خوراک
لذیذ. بامزه . خوشمزه . خوش طعم . خوشخور.
آنکه غذاهای نکو خورد. آنکه غذاهای لذیذ خورد. (از ناظم الاطباء): خِرخِر; مردخوش خوراک خوش پوشاک . (از منتهی الارب ). کنایه از مردم خوشگذران راحت طلب . (از ناظم الاطباء).