جستجو

خیسیده
خیس شده . خیس خورده . نرم شده در آب .
  • بسیار ترشده .
  • ترنهاده . منقوع . (یادداشت مولف ).
  • خیطان
    ج ِ خوط.
  • ج ِ خیط.
  • خیعره
    سبکی . خفت . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
    خیس خوردن
    مایع بخود کشیدن . مخلوط شدن با مایع بر اثر آنکه در آن مایع گذارده شود.
    خیطایلو
    دهی است از دهستان روضه چای بخش حومه شهرستان ارومیه ، واقع دردو هزار و پانصدگزی جنوب باختری ارومیه و پانصدگزی شمال باختری ارابه رو بند به ارومیه . آب آن از شهر چای و محصول آن غلات و چغندر و حبوبات و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
    خیعل
    پوستین .
  • جامه نادوخته فرجین .
  • پیراهن که یک جانب وی دوخته و جانب دیگر نادوخته باشدو آنرا زنان پوشند.
  • پیراهن بی آستین .
  • گرگ.
  • خلیع.
  • غول . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
  • خیک آماز
    استسقای زقی و آن مرکب است از خیک بمعنی مشک و آماز بمعنی آماس و کلمه خشک امار مندرج در لغت نامه ها و فرهنگها مصحف این کلمه است . (یادداشت مولف ).
    خیس خورده
    آب بخود کشیده بر اثر قرار گرفتن در آن مایع.
    خیط ابیض
    کنایه از صبح صادق. (منتهی الارب ).
  • کنایه از سفیدی روز. (یادداشت مولف ).
  • خیکان
    دهی است جزء دهستان بالا بخش طالقان شهرستان تهران واقع در 27 هزارگزی خاور طالقان سر راه عمومی مالرو طالقان به کلاردشت که 116 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و رودخانه پراجان و محصول آن غلات و یونجه و ارزن و اشجار و لبنیات است . شغل اهالی زراعت و گله داری و عده ای برای تامین معاش به تهران و مازندران می روند و برمیگردند و شغل زنان این ده کرباس بافی و گلیم و جاجیم بافی و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
    خیکچه
    مصغر خیک یعنی مشک کوچک . (ناظم الاطباء). خیک خرد. ذراع . مذرع . مشکولی . (یادداشت مولف ).
  • غده زهردار در دهان مار. (یادداشت مولف ).
  • مشک کوچکی که سوار جهة برداشتن آب در زیر شکم اسب یا در کنار زین آویزان می کند. (ناظم الاطباء).
  • خیلدار
    سردسته . رئیس گروه . رئیس قسمتی از لشکر. دارنده خیل:
    بیامد همانگاه دستور اوی
    همان خیلداران و گنجور اوی .

    فردوسی .

    خیمه
    رستاقی است از رساتیق طائف . (از معجم البلدان ).
    خیمه روحانیان
    کنایه از آسمان .خیمه دهر. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
    خیناگر
    سازنده . مغنی . مطرب . (ناظم الاطباء). چرگر. شادی . (یادداشت مولف ). اما کلمه ظاهراً صورت دگرگون شده خنیاگر است .
    خیک دوز
    کسی که از پوست حیوانات مشک می دوزد. (ناظم الاطباء).
    خیلع
    پیراهن بی آستین .
  • بیم و ترس طاری بر دل که گویا پری مس کرده است .
  • گرگ. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
  • خیمه ادیمین
    خیمه چرمین .
    خیمه زدن
    خیمه برپا کردن . نصب چادر کردن . خیمه کشیدن . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). کنایه از جایی فرود آمدن . مقیم شدن . تخیم . استخیام:
    سراپرده و خیمه زد با سپاه .

    فردوسی .

    خینامان
    از بلوکات ناحیه زرند کرمان که در قسمت جنوبی آن واقع شده است . (یادداشت مولف ). رجوع به خنامان شود.