جستجو

خاله زنک
شخص دارای رفتار و گفتار مبتذل ، سخن چین و پی گیر موضوع های بی اهمیت و غیرجدی .
خر تو خر
هرج و مرج .
خروس کولی
مرغی است حلال گوشت و ازجمله طیور وحشی می باشد. (یادداشت بخط مولف ).
خاصه گرفتن
نزدیک کردن ، مقرب ساختن .
خشکبار
پسته ، بادام ، قیسی خشک ، فندق، گردو خشک ، کشمش ، سبزه ، سبزه تیزابی ، برگه هلو، برگه زردآلو وبه عبارت دیگر میوه های خشک از قبیل میوه های فوق و آلو و آلوچه و آلبالو و زردآلوی خشک ، خرما، انجیر خشک و در قدیم آن را میوه خشک می گفته اند و آن غیر آجیل است ، مقابل تره بار. (یادداشت بخط مولف ). خشکه بار.
خاطر آزرده
ملول ، متأثر.
خالی بندی
لاف زنی ، دروغ ـ گویی .
خراج برگرفتن
از پرداخت مالیات معاف کردن .
خشکسار
زمینی را گویند که از آب دور باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). خشک زار:
گرمسیری زخشکساری بوم
کرده باد شمال را بسموم .

نظامی .

خامدست
ناشی ، ناوارد در کار.
خراج گزار
مالیات دهنده ، باج دهنده .
خشکسالی
حالت خشکسال بودن . قحطی . بوضع خشکسال بودن . مجاعه . جدب . (یادداشت بخطمولف ).
  • بی بارانی . بدون بارندگی . (یادداشت بخط مولف ): خشکسالی معروف است حالت قبیح و ناپسندی است که آب و هوای فلسطین طبعاً اسباب آن میشد چه که در آنجا از ماه مه الی سپتامبر باران نمیبارد و در مدت ماههای تابستان زمین می خشکد و شکافها و ترکهای عظیمه پیدا می کند. (قاموس کتاب مقدس ).
  • خاک کردن
    دفن کردن . در خاک چیزی را پنهان کردن . بخاک سپردن . پوشانیدن بزیر خاک .
  • در گور کردن . در قبر نهادن .
    -امثال :
    خدا پاکمان کند خاکمان کند .
    فلانی دو سه شاه را خاک کرده ; کنایه از اینکه دوره آنها را دیده .
  • نابود کردن:
    مترس از محبت که خاکت کند
    که باقی شوی گر هلاکت کند.

    سعدی (بوستان ).

  • خانمان سوز
    امری که سبب از بین رفتن خانمان شود، خانمان برانداز.
    خسرانی
    منسوب به پدرزن یا پدرشوهر.
    خرده بورژوا
    لایه زیرین بورژوازی که افراد آن با وجود داشتن ابزار تولیدیا سرمایه شخصی ناگزیرند برای گذراندن زندگی کار کنند و اغلب به وسیله سرمایه داران استثمار می شوند، طبقه متوسط شهری .
    خشکنای
    نای گلو را گویند و بعربی حلقوم . (برهان قاطع). مجرای نفس و سرفه است از درون و آن طبقاتی است غضروفی ، مَسحَط، سلجان ، مَزرَد، زُلقوم حَنجور، حَنجَرَه . (یادداشت بخط مولف ): تدکیم ; بسر خود در خشکنای کسی زدن . (منتهی الارب ). غَلصَمَه ; سر خشکنای گلو مع بن زبان و رگهای آن . (منتهی الارب ).
    خاویه
    زمین خالی
    خایسک
    پتک باشد که آهنگران بکار برند. (شرفنامه منیری ). صیت . (منتهی الارب ). فطیس . (زمخشری ):
    بپولاد و خایسک آهنگران
    فرو برده مسمارهای گران .

    فردوسی .