خیمه چهارطناب
کنایه از عالم عناصر. کنایه از عالم چهارعنصر:
ز آنکه مدهوش گشته اند همه
اندرین خیمه چهار طناب .
ناصرخسرو.
خیمه ملکون
عبارت از خیمه کوچکی بود که تمثال بت در آن می نهادند. (قاموس مقدس ).
خیوت
مصدر دیگر است برای خیت . (منتهی الارب ). منه : خات خیتا و خیوتاً. رجوع به خیت شود.
خیل تاختن
اسب تاختن . میدانداری کردن:
من از فراق تو بیچاره سیل می بارم
مثال ابر بهاری تو خیل می تازی .
سعدی .
خیمگی
منسوب به خیمه . آنچه یا آنکه به خیمه وسراپرده بستگی دارد.
آنکه فرمان خیمه برپای کردن می دهد. (ناظم الاطباء). دربان خیمه . (ناظم الاطباء). فراش . (آنندراج ):
الا یا خیمگی خیمه فروهل
که پیش آهنگ بیرون شد ز منزل .
منوچهری .
خیمه خضراء
کنایه از آسمان:
ببر طناب هوی پیش از آنکه ایامت
چهارمیخ کند زیر خیمه خضرا.
خاقانی .
خیمه نشین
مقیم در خیمه . آنکه در خیمه زندگی کند. (یادداشت مولف ).
خیودان
مِبزَق. (منتهی الارب ). سِلفدان . تفدان .
خیلتاش
سپاه و لشکری که همه از یک خیل و یک طایفه باشند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). این کلمه مرکب از خیل و تاش ترکی است بمعنی هم خیل . (یادداشت مولف ).
گروه نوکران و غلامان از یک خیل . (ناظم الاطباء). فراش . محصل . آردل . (یادداشت مولف ):
گر زانکه جرم کردم کاین دل بتو سپردم
خواهم که دل بر تست تو باز من سپاری
دل بازده بخوشی ورنه ز درگه شه
فردات خیلتاشی ترک آورم تتاری .
منوچهری .
خیمناک
قی آلود. چرکین . (یادداشت مولف ).
زخمیان . مجروحان . (آنندراج ).
خیمه در خرابی زدن
بیقرار شدن . بی قراری کردن .
بی باک و بی شرم بودن . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (آنندراج ).
خیمی
خیمه فروش . آنکه خیمه دوزد و فروشد. (یادداشت مولف ). خیمه دوز. (ناظم الاطباء).
خیلخانه
خاندان . دودمان . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء): سلطان ... را که مستوفی بودهم در آن کوشک بفرمود گرفتن و چون هر دو را موقوف کردند بنه و خزانه و خیلخانه بغارتیدند. (راحةالصدور راوندی ). و در سرای سلطان بجانب شرقی متاع تجار و رخت لشکریان بود جمله رجاله بغارتیدند و لشکری که بر جانب غزنی بودند جمله در سلاح رفته و صف کشیدند و خیلخانه نگاه می داشتند و سلطان در سرای سعدالدوله با ده پانزده نفر جاندار مانده بود. (راحة الصدور راوندی ).لشکر قصد خیمه مجدالملک کردند او بگریخت و در نوبتی سلطان آمد خیلخانه او بغارتیدند و بسلطان پیغام دادند که او را بدست ما بازده . (راحةالصدور راوندی ).
همه ملک عجم خزانه من
در عرب مانده خیلخانه من .
نظامی .
خیمومة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی خیمومة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
خیمه دوز
آنکه خیمه می دوزد. (آنندراج ). چادردوز. خَیّام . (یادداشت مولف ):
باد زره گر شده ست آب مسلسل زره
ابر شده خیمه دوز ماغ مسلسل خیم .
منوچهری .
خیوس
جزیره گنگبار. (یادداشت مولف ) : جزیره و دره ای است که در حدود آسیای صغیر در میانه لسبوس و ساموس واقع می باشد و در قدیم الایام بواسطه انجیر و انگور و مرمر مشهور بوده و چون پولس از... بساموس میرفت از جزیره مرقوم گذشت . (قاموس مقدس ).
نوعی شراب که از جزیره خیوس خیزد. (یادداشت مولف ): وانقعناها فی شراب من شراب البلد الذی یقال له خیوس .
خیل خیل
گروه گروه . فوج فوج:
سپاهی که از بردع و اردبیل
بیامد بفرمود تا خیل خیل .
فردوسی .
خیمه دهر
کنایه از آسمان . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
خینا
سرود. نغمه . آواز خوش . (ناظم الاطباء). ظاهراً صورت دگرگون شده خُنیا است .
خیوش
ج ِ خیش که نوعی کتان کلفت است . (منتهی الارب ). رجوع به خیش شود.