جستجو

گیسوان دیده
کنایه از مژگان چشم باشد. (بهار عجم ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء):
افسرد آتش دل و آب سرشک ماند
بر گیسوان دیده خضاب سرشک ماند.

طالب آملی (از بهار عجم ).

گیرانی
عمل گیران . گیرندگی . افروختگی .
  • اسیری . و رجوع به گیران شود.
  • گیر ماندن
    در تداول عامه به معنی گیر کردن باشد. (یادداشت به خط مولف ). در مخمصه افتادن . به قید افتادن .
    گیسوبریده
    گیس بریده . کنایه از زن بی حیا و در تداول عامه دشنامی است . زن بی حیای هرزه چانه . (از بهارعجم ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء):
    پوشیده جامه دختر رز، ته نما ببین
    مستوری لباسی گیسوبریده را.

    واله هروی (از بهار عجم ).

    گیسیس
    دهی است از دهستان شنیتال سلماس شهرستان خوی . واقع در 28000گزی جنوب باختری سلماس و 6000 گزی جنوب راه ارابه رو خانه سور. محلی دره و هوای آن سردسیر و سالم و سکنه آن 70 تن است . آب آن از رودسر حلان تامین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
    گیرانیدن
    به معنی گیراندن . (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). گرفتن فرمودن . (ناظم الاطباء): چون از طایفه عرب ترکتازی به سپاه عجم واقع میشد مشایخ ایشان را گیرانیده روانه خراسان و والی حویزه رارخصت انصراف داد. (جهانگشای نادری از فرهنگ نظام ).
    -درگیرانیدن ; گیرانیدن . رجوع به گیرانیدن شود.
    -
  • به اشتعال درآوردن و شعله ور ساختن ، چون درگیرانیدن زغال و آتش: درحال آتش درگیرانید و پاره ای آرد آورده بود خمیر کرد تا ایشان را چیزی سازد. (تذکرة الاولیای عطار). رجوع به گیراندن شود.
  • گیرندگی
    عمل گیرنده . گیرش : در سگ گیرندگی اصل است . (یادداشت به خط مولف ).
  • حالت و چگونگی گیرنده . گیرایی . جاذبیت : چشمهای او گیرندگی خاصی دارد. در آواز او گیرندگی نیست .
  • گیسوبند
    بندی یا کیسه ای که گیسوان را بدان بندند و یا در آن گذارند تا پریشان نگردد. بندگیس . (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). عِقاص ; رشته ای که بدان گیسو بندند. (منتهی الارب ). قَرامِل ، قُرمُل ; گیسوبند. (دهار) (السامی فی الاسامی ). رجوع به گیس بند شود.
    گیسینه
    منسوب به گیس و گیسو. (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 314) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
    گیرایی
    عمل گیرا. حالت و چگونگی گیرا. صفت گیرا. قوت گیرندگی . قبض و تصرف و توانایی گرفتن و ضبط کردن . (از ناظم الاطباء): تن گوید بار خدایا مرا بیافریدی بمانند پاره هیزم ، در دستم گیرایی نبود و در پایم روانی نبود. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 3ص 301).
  • گرفتگی . (ناظم الاطباء). ابتلاء و گرفتار شدن .
  • تاثیر. جذب:
    سعدی آتش زبانم در غمت سوزان چو شمع
    با همه آتش زبانی در تو گیراییم نیست .

    سعدی .

  • گیسوپرست
    پرستنده گیسو. آنکه گیسو را ستایش کند و بپرستد.
  • زنی که در زیبایی گیسوی خود بکوشد و آن را به حد پرستش دوست دارد:
    آینه و شانه گرفته به دست
    چون زن رعنا شده گیسوپرست .

    نظامی .

  • گیر افتادن
    در تداول عامه ،اسیر شدن . به دام آمدن . گرفتار شدن . مقید شدن .
  • در جایی گیر کردن . (یادداشت به خط مولف ).
  • گیرنده کام
    کام گیرنده . کام گیر. موفق. رجوع به کام گیرنده شود:
    چنین داد پاسخ که ای نیکنام
    بلنداخترو گرد و گیرنده کام .

    فردوسی .

    گیسو تافتن
    گیس وگیسو تابیدن . تابیدن موی سر و آن را چند رده کردن .
    گیر انداختن
    در تداول عامه ، گرفتار کردن . اسیر کردن . به دام افکندن .در تله انداختن . در مخمصه انداختن . مبتلی ساختن . (یادداشت به خط مولف ). گرفتاری ایجاد کردن برای کسی .
    گیساوندان
    دهی است از دهستان سنگر کهدمات بخش مرکزی شهرستان رشت . واقع در 16هزارگزی جنوب خاوری رشت و 8هزارگزی شمال دوشنبه بازار. محلی جلگه و هوای آن معتدل و مرطوب و سکنه آن 967 تن است . آب آن از خمام رود تامین میشود. محصول عمده آن برنج و ابریشم و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
    گیسودار
    مرکب از: گیسو+ دار (دارنده ). (حاشیه برهان چ معین ). دارنده گیسو. گیسو و گیس دار. ذوذوابه . آنکه مویهای سر وی دراز باشد. (از ناظم الاطباء).
  • کنایه از سید باشد. (برهان ). به مناسبت آنکه علویان در قدیم گیسو داشتند. (از حاشیه برهان قاطع چ معین ).
  • مولازاده . (برهان ) (آنندراج ). مولازاده یعنی پسر غلام . (غیاث اللغات ).
  • پیرزاده . (برهان قاطع) (آنندراج ).
    -هفت گیسودار ; بنات نعش . هفت اورنگ:
    چون دو لشکر درهم افتادند چون گیسوی حور
    هفت گیسودار چرخ از گرد معجر ساختند.

    خاقانی .

  • گیشا
    ده کوچکی است از دهستان سیاهو بخش مرکزی شهرستان بندرعباس . واقع در 105هزارگزی شمال بندرعباس و هزارگزی شمال راه شوسه کرمان به بندرعباس . در محلی جلگه و هوای آن گرمسیر و سکنه آن 20 تن است . مزرعه نخلستان گچو جزء این ده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
    گیسودراز
    آنکه گیسوی بلند دارد. صاحب گیسوی دراز و بلند.
    گیشاردن
    فرانسوا. مورخ معروف ایتالیایی (1483-1540 م .) در دوره رنسانس . وی تاریخ ایتالیا را از سال 1492 تا سال 1530م . نوشته است .