جستجو
کد : DK-163647     

گیسودار


مرکب از: گیسو+ دار (دارنده ). (حاشیه برهان چ معین ). دارنده گیسو. گیسو و گیس دار. ذوذوابه . آنکه مویهای سر وی دراز باشد. (از ناظم الاطباء).
  • کنایه از سید باشد. (برهان ). به مناسبت آنکه علویان در قدیم گیسو داشتند. (از حاشیه برهان قاطع چ معین ).
  • مولازاده . (برهان ) (آنندراج ). مولازاده یعنی پسر غلام . (غیاث اللغات ).
  • پیرزاده . (برهان قاطع) (آنندراج ).
    -هفت گیسودار ; بنات نعش . هفت اورنگ:
    چون دو لشکر درهم افتادند چون گیسوی حور
    هفت گیسودار چرخ از گرد معجر ساختند.

    خاقانی .