مرکب از: گیسو+ دار (دارنده ). (حاشیه برهان چ معین ). دارنده گیسو. گیسو و گیس دار. ذوذوابه . آنکه مویهای سر وی دراز باشد. (از ناظم الاطباء).
کنایه از سید باشد. (برهان ). به مناسبت آنکه علویان در قدیم گیسو داشتند. (از حاشیه برهان قاطع چ معین ). مولازاده . (برهان ) (آنندراج ). مولازاده یعنی پسر غلام . (غیاث اللغات ). پیرزاده . (برهان قاطع) (آنندراج ).
-هفت گیسودار ; بنات نعش . هفت اورنگ:
چون دو لشکر درهم افتادند چون گیسوی حور
هفت گیسودار چرخ از گرد معجر ساختند.
خاقانی .