جستجو

گیاه نمناک
سبزه ای است که آن را خرفه و پرپهن می گویند و به عربی بقلةالحمقاءخوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قسم کوچک آن را لویبا نامند و وجه تسمیه حمقاء آن است که در مسیل و وادیها و رودخانه ها و جاهای نمناک بیجامیروید و اختصاص به محلی ندارد و گیاه آن بسیار نرم و تر و حفیف باشد. بزرگ و کوچک دارد. گیاه بزرگ آن کمتر از یک ذرع و ساق آن اکثر مفروش بر زمین و به سطبری انگشتی و بسیار نازک و شکننده و مایل به سرخی و برگ آن مایل به تدویر و اندک ضخیم و گل آن سفید و تخم آن سیاه و در برگ آن لزوجت می باشد. نوع کوچک آن مفروش به روی زمین و برگ و تخم آن از آن بسیار ریزه تر و اندک ترشی و این اکثر خودرو می باشد. (از مخزن الادویه ) (از تذکره داود ضریر انطاکی ج 1 ص 83) (از مفردات ابن بیطار ج 1 ص 102) (از اختیارات بدیعی ). رجله . خسیب . بقلةاللینه . بقلة مبارکة. بقلة فاطمه . بقلةالزهراء. عرفج . عرفجین . (مخزن الادویه ) (تحفه حکیم مومن ). خرفه . تورک . خلفه . (مخزن الادویه ) (اختیارات بدیعی ).
گیاه
گیا. گیاغ . (از برهان ) (انجمن آرای ناصری ). حشیش و نبات . (فرهنگ شعوری ج 2ص 314). رستنی کوچک از علف و بوته در مقابل درخت . (فرهنگ نظام ). علف سبز و سبزه و نبات و علف خشک . (ناظم الاطباء). رُستنی . روییدنی . نامی . نامیه:
سپاهی بیامد به درگاه شاه
که چندان نبد بر زمین بر گیاه .

فردوسی .

گیاهدان
دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس . واقع در 20هزارگزی باختر قشم ،سر راه مالرو باسعید به قشم . محلی جلگه و هوای آن گرمسیر و سکنه آن 100 تن است . آب آن از چاه و باران تامین میگردد. محصول آن غلات و خرما و شغل اهالی صیدماهی و زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
گهواره پوش
پوششی که به شکل گهواره برند و دوزند و بر آن افکنند تا ازتابش نور و روشنی بر طفل خفته در آن جلوگیری شود و کودک آسوده و در فضای نیمه تاریک به خواب رود و گاه این پوشش مانع سرما و وزش باد شود. (یادداشت مولف ).
گیاخوار
مخفف گیاه خوار. که گیاه خورد. علف خوار. گیاه خور و علف خور:
خورد مر گیاخوار را آدمی
درآردْش در پیکر مردمی .

اسدی .

گیاه آبگینه
گیاهی است که بدان شیشه را جلا دهند. سرفه کهنه را نافع باشد و آن را به تازی شجرة الزجاج خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
گیاهدوران
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد. واقع در 14هزارگزی جنوب مهابادو 2500 گزی خاور شوسه مهاباد به سردشت . محلی کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنه آن 97 تن است . آب آن ازرودخانه مهاباد تامین میشود. محصول آن غلات ، توتون و حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
گی ارم
دهی است از دهستان کوهسارات بخش مینودشت شهرستان گرگان . واقع در 29هزارگزی خاور مینودشت . محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنه آن 135 تن است . آب آن از چشمه سار تامین میشود. محصول عمده آن غلات ، لبنیات و ابریشم و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان بافتن پارچه ابریشمی و چادرشب بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
گهواره جنبان
آنکه گهواره جنباند تا کودک خوشتر خسبد:
ای در این گهواره وحشت چو طفلان پای بست
غم ترا گهواره جنبان و حوادث دایگان .

خاقانی .

گیاخوارگی
عمل گیاه خواره . گیاه خوردن .
گیاهان
ده کوچکی است از دهستان رمشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت . واقع در 36هزارگزی جنوب خاور کهنوج و 4هزارگزی شمال راه مالرورمشک به کهنوج . محلی کوهستانی و هوای آن گرمسیر و سکنه آن 20 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
گیاه زار
علفزار. مرتع. گیاه خور. گیاخورد. گیاچر. چراگاه . چمنزار: شتر داند که گیاه زار کجا است تا آنجا شود. (ابوالفتوح ج 3 ص 328). از زمین بیرون آورد آب و گیاه زار. (ابوالفتوح ج 5 ص 472). گله ها که در آن نواحی و گیاه زارهای آن مراعی یافت ، براند و بر حشم خویش قسمت کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 191). مراد به سائمه آن است که در گیاه زاری که همه مسلمانان در آن یکسان بوند چریده باشند. (تاریخ قم ص 17). رجوع به گیازار شود.
گهواره جنبانی
عمل گهواره جنبان .
گیاخواره
مخفف گیاه خواره است . و به معنی گیاه خور باشد.
گیاه انگل
گیاهی است که از شیره درختان تغذیه کند و به آنها گزند بیشتری رساند. (جنگل شناسی ج 1 ص 219).
گیاهستان
جایی که گیاه روید. کشتزار. علفزار. مرغزار. مَشعَب . (محمودبن عمر). رجوع به گیاستان شود.
گهواره دیو
نام فنی از کشتی است که دو حریف یکدیگر را تکان میدهند تا یکی را بی خبر کرده برزمین بنوازد. (بهار عجم ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ):
همه رنگ و همه مکر و همه ریوست رقیب
بی سخن صورت گهواره دیو است رقیب .

میرنجات (از آنندراج ).

گیاخور
مخفف گیاه خوار. گیاخوار. رجوع به گیاخوار و گیاه خوار شود.
گیاه بر
برنده گیاه .
  • (اِ مرکب ) داس که بدان دروند. (السامی فی الاسامی ): مِحَشًّة; گیاه بر. داس گیاه . (مقدمة الادب زمخشری چ تهران ص 101). داس و علف درو. آلتی باشد آهنین که بدان گیاه و علف را برند و قطع کنند.
  • گیاه سریشم
    نام درختی است . (آنندراج ). سریش . (برهان ). گیاهی است خشک کننده ونجاران و صحافان بدان چسبانند. رجوع به سریشم شود.