جستجو

گهوریه
ده کوچکی است از بخش راین شهرستان بم . واقع در یکهزارگزی جنوب راین کنار راه فرعی ساردوئیه به راین . سکنه آن یک خانوار است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
گیادولاب
نام محلی در گیلان باشد. (یادداشت مولف ).
گیاه چرایی
عمل گیاه چر. رجوع به گیاچرایی شود.
گیاه شور
آنچه تلخ و شورمزه باشد از نبات و آن بمنزله فواکه است شتران را. حَمض : احمضت الابل ; خوردند شتران گیاه شوره . اِحماض ; گیاه شوره . (منتهی الارب ).
گیاه چریدن
رجوع به گیا چریدن شود.
گیاه شیر
شیره گیاه . گیاشیر. رجوع به گیاشیر شود.
گه لوله
لوله گه . سنده . پلیدی و نجاست استوانه ای شکل .
  • در تداول عامه ، دشنامی است به کنایه .
  • گهولیدن
    عوض کردن و چیزی را به چیزی بدل کردن . (ناظم الاطباء).
    گیاه خوار
    گیاخور. خورنده گیاه . آنکه گیاه و علف خورد. رجوع به گیاخوار شود: شاه جانوران گوشت خوار باز است و شاه چهارپایان گیاه خوار اسب است . (نوروزنامه ).
  • (اِ مرکب ) مرتع. آنجا که چارپایان بچرند و علف خورند: پارس سربسر چندانک دره ها و قهستانهااست جمله گیاه خوار است . (فارسنامه ابن بلخی ص 155). به تابستان و زمستان از جای بجای همی گردند بر گیاه خوارها و هواهایی که خوشتر بود. (حدود العالم ). زمستان در شهر شدندی و تابستان به صحرا، و گیاه خوارها جای گرفتندی و کشت ایشان جز گاورس نبود. (مجمل التواریخ و القصص ص 100). چون ربیع بودی به گیاه خوار از آنجا برفتندی . (ابوالفتوح ج 5 ص 61). رجوع به گیاخوار شود.
  • گیاه فش
    مرکب از: گیاه + فش (ادات تشبیه ). گیاه وش . مانند گیاه . شبیه به گیاه:
    سرو با قامتت گیاه فشی
    طشت مه با تو آفتابه کشی .

    نظامی .

    گیازار
    مخفف گیاه زار. محل روییدن گیاه و علف . علفزار. چمن زار. مرغزار. کشتزار. (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 310) (آنندراج ):
    اگر برروید از گورم گیازار
    گیازارم بود از تو دلازار.

    (ویس و رامین ).

    گیاه خوارگی
    عمل گیاه خوار. گیاه خوری . رجوع به گیاخوارگی شود.
    گیاه قیصر
    گیاهی است که برگ آن مدور به اندازه یک درهم و شاخهای او باریک و درشت و صلب و بعضی منبسط بر روی زمین و بعضی را ساق بقدر ذرعی و گلش زرد و ریزه و بعضی بنفش و بعضی را سفیدو پراکنده و ثمرش مثل غلاف تخم ترب و هلالی شکل و در غلاف تخم مدوری ریزه تر از خردل و بعضی شبیه به حلبه و بعضی را غلاف غیرهلالی باشد. (از تحفه حکیم مومن ). رجوع به مخزن الادویه ، اختیارات بدیعی ، تذکره ضریر انطاکی و مفردات ابن بیطار شود. ناخنک و در تازی آن رااکلیل الملک خوانند. (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری ج 2 ص 310) (ناظم الاطباء). اصابعالملک . (از مخزن الادویه ).
    گه مال
    که گه مالد. که به پلیدی آلوده کند.
  • (ن مف مرکب ) مالیده به گه . آلوده به پلیدی .
  • گیاستان
    مخفف گیاهستان . جایی که گیاه باشد. محلی که در آن گیاه روید. علفزار و کشتزار و چمنزار. زمینی گیاستان ، یعنی گیاهستان و سرسبز.
    گیاه خواره
    رجوع به گیاه خوار شود.
    گیاه کار
    کسی که گیاه بکارد. زارع . فلاح .
    گهمال
    دهی است از دهستان جانکی بخش سردگان شهرستان شهرکرد. واقع در6 هزارگزی شمال باختر لردگان ، متصل به راه عمومی گهمال به لردگان . محلی کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنه آن 250 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
    گیاه خواری
    گیاه خوری . عمل گیاه خوار.
    گیاه کاری
    عمل گیاه کار. کشت کاری . زراعت . کشت و زرع .