چافو چاه
دهی جزء دهستان حومه بخش لشت نشاء، شهرستان رشت واقع در 6 هزارگزی جنوب لشت نشاء و 6 هزارگزی باختر شوسه لشت نشاء به کوچصفهان ، جلگه ، مرطوب ، با 320 تن سکنه ، آب آن از نورود از سفید رود، محصول آنجا برنج و ابریشم و چای . شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (فرهنگ جغرافیائی ج 2).
چاق و چله کردن
فربه کردن . پروار کردن . تنومند کردن .
معالجه کردن . مداوا کردن . شفا دادن . درمان کردن . سالم و تندرست کردن . خوب کردن . و رجوع به چاق کردن و فربه کردن شود.
چاقو دسته کردن
بیکار بودن . کار نداشتن . سر بجیب فرو بردن . (آنندراج ). غنچه خسپ بودن . (آنندراج ).
در سرما گرم شدن را چمباتمه و بر پاشنه نشستن . (امثال و حکم دهخدا):
سر نهاده میان زانوها
هر زمان ساخت دسته چاقوها.
(ازامثال و حکم دهخدا).
چاک چاک کردن
شکافتن . پاره پاره کردن . درانیدن . شرحه شرحه و ریش ریش کردن . پاره پوره کردن . زخم فراوان کسی را زدن:
بخود کرد جامه همه چاک چاک
بسر بر همیکرد ز اندوه خاک .
فردوسی .
چاگااینگ
نهری در ساحل برمانی . (قاموس الاعلام ).
چال ابه
قریه ای است از قرای ورامین . (مرآت البلدان ج 4 ص 73).
چاقوساز
کسی که چاقوسازی داند و چاقوسازی کند. سازنده چاقو.
چال استران
ده کوچکی است از دهستان ترکه دز بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز که در 15 هزارگزی شمال باختری مسجد سلیمان کنار راه شوسه مسجد سلیمان به لالی واقع شده و 50 تن سکنه دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
چاقو کش
چاقوکشنده . بازکننده تیغه چاقو برای زدن . کسی که مردم را با چاقو تهدید و گاهی مجروح و مقتول میکند تا نقدینه آنان را بگیرد یا برباید. ولگرد. هرزه گرد. عربده جو. بدمست . باج گیر. لات . شریر. فردی از افراد اراذل و اوباش . بیکاره ولگردی که از راه ارعاب و تهدید و با چاقو و عربده جویی از اهل بازارو کسبه جنس یا نقدینه میطلبد و میگیرد. آنکه به اندک بهانه ای چاقو میکشد و چاقو میزند. بچاقچی . پیچاقچی . ولگردی که برای دزدی و بیم دادن مردم چاقوی بلند ضامن دار با خود دارد و چاقوکشی را حرفه خود میداند.
چال اشتر
نام قریه ای است در چهارمحال اصفهان .
چاقوکشی
عمل چاقوکش . هرزگی . عربده جویی . ولگردی . باج خواهی . بچاقچی گری . پیچاقچی گری .
چال افتادن
گود افتادن . گود شدن .
گود شدن چشم ها، در تداول عوام گویند: چشمهاش یک بند انگشت چال افتاده .
چاک سینه
چاک گریبان . (آنندراج ). گریبان . یقه:
گلشن اندام او موج لطافت میزند
میتوان دیدن ز چاک سینه او جوی گل .
سالک یزدی (از آنندراج ).
چالباش
مولف مرآت البلدان نویسد: «قریه ای است از قرای بجنورد که محل عبور ترکمان است و معابر طائفه مزبور از شمال تا جنوب خاک بجنورد امتداد یافته ، قراول خانه های مغربی و جنوب غربی آن معابر در صحرای مابین بجنورد و جاجرم و زدین است . عبور تراکمه بسمت استرآباد و عباس آباد و غیره لابد باید از این قراولخانه ها باشد و طایفه یموت را عبور از این معابر ممکن نگردد مگر هنگامی که با ککلان همراه باشند. (از مرآت البلدان ج 4 ص 73).
چاقه بلوچها
دهی است از دهستان زاوه بخش حومه شهرستان تربت حیدریه که در 24 هزارگزی شمال خاوری تربت واقع شده است و 540 تن سکنه دارد. هوایش معتدل و زمین آن که در دامنه کوه واقع است از آب قنات مشروب میشود. محصولش غلات و شغل مردم زراعت و گله داری است . در آنجا قالیچه و چادر هم میبافند و طایفه بلوچ قرایی در این آبادی سکونت دارند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
چاکر اشرفی
شاعری در عصر قاجار که نامش محمود بوده و گاهی غزل میگفته است . و رجوع به مجمع الفصحاء ج 2 ص 92 شود.
چالاب
گودالی که آب باران یا آب سیل و غیره در آن مانده و جمع شده باشد. چاله آب . گودال آب .
چالبطان
دهی است از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد که در 3 هزارگزی باختر لردگان ویک هزارگزی راه لردگان به پل کره واقع شده ، جنگل بلوط دارد هوایش معتدل است و 163 تن سکنه آنجاست . آبش از چشمه و دریاچه لردگان و محصولش غلات و ارزن و تنباکو و تریاک و برنج است . شغل اهالی زراعت و گله داری و زغال سوزی است . صنایع دستی محلی جاجیم و قالی بافی وراهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
چاقه محمدجان
دهی از دهستان زاوه بخش حومه شهرستان تربت حیدریه است که در 36 هزارگزی شمال خاوری تربت در دامنه کوه واقع شده هوایش معتدل است و دوازده تن سکنه دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).