جستجو

چارنعل رفتن
چهارنعل رفتن . تند رفتن اسب . دویدن اسب .
چاره اندیشی
احتیال . حیله گری . فسونگری .
چارلکات
اصطلاحی در بازی قمار آس . چهار ورق ده خال ، چهار ورق از چهارخال مختلف که بر روی هر یک ده خال نقش شده . ورق ده خال خاج (گشنیز) و ده خال خشت و ده خال پیک (گلابی سیاه ) و ده خال دل (گلابی قرمز) که در بازی آس چارلکات نام دارند.
چارمکان
از دهات متعلقه به کوهمره شیراز است . (مرآت البلدان ج 4ص 65).
چارنفس
چهارنفس . نفس اماره ، نفس لوامه ، نفس ملهمه ، نفس مطمئنه . (آنندراج ).چارنفس اماره و لوامه و ملهمه و مطمئنه:
به چارنفس و سه روح و دو صحن و یک فطرت
به یک رقیب و دو فرع و سه نوع و چار اسباب .

خاقانی .

چاره برانداختن
چاره پیداکردن . (آنندراج ). چاره جستن:
یکی چاره باید برانداختن
به تزویر مردم خوری ساختن .

نظامی (از آنندراج ).

چارلنگ
از مزارع اقطان بلوک کرمان است . (مرآت البلدان ج 4 ص 51).
چارم کتاب
چهارم کتاب . قرآن مجید را گویند. یعنی قرآن عظیم . (آنندراج ) (شرفنامه منیری ). کتاب چهارم آسمانی پس از توراة و انجیل و زبور. قرآن کریم که پس از زبور داود و توراة موسی و انجیل عیسی کتاب چهارم آسمانی بشمار آید.
چارنه
چهارنه . چهار ورق از اوراق بازی که بر روی هر یک نه خال نقش شده . نه خال گشنیز (خاج ) و نه خال پیک (گلابی سیاه ) و نه خال دل (گلابی قرمز). و نه خال خشت .
چاره بردار
چاره پذیر. علاج پذیر. قابل علاج . و رجوع به چاره پذیر شود.
چارکنار
قصبه ای است دلنشین در نه فرسخی و سمت شمال مقر سلطنت کابل است . جوانب اربعه آن واسع و در یک فرسخی طرف مغرب آن کوه بزرگی واقع و دامن آن کوه گشاده و در آنجا ارغوان زاری است که طول آن یک فرسخ و عرض آن نیم فرسخ باشد و در فصل بهار مانند آن ارغوان زار در هیچ دیار دیده نگردد و نگردیده و در چارکنار قریب یک هزار باب خانه است و بخوبی آب و هوا معروف خاکش طرب انگیز و حسن خیز و هوایش معتدل و اندک بسردی مایل است وقابل است که مثل گردد چنانکه من گفته ام:
شده از ارغوان دگر گلزار
ارغوان زار شهر چارکنار.

(انجمن آرای ناصری ).

چارلنگر
کشتی بزرگ که چهارلنگر داشته باشد. (آنندراج ):
لنگر شکوه باد کند دفع، پس چرا
در چارلنگر است روان باد صرصرش .

خاقانی .

چارملک
چهارملک . چهار فرشته مقرب خدا. جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل:
گاهی براق چارملک را لگام گیر
گاهی به دیو هفت سری بر کند لگام .

خاقانی .

چاره بیچارگان
پناه درماندگان . که بیچارگان از او یاری جویند:
چاره بیچارگان کشور توران توئی
کار این بیچاره ساز ای چاره بیچارگان .

سوزنی .

چارکوکب
نام چهارستاره از قدر چهارم که در صورت قطعة الفرس است .
چارلو
چهارلو. اصطلاحی در بازی ورق. نام یکی از ورقهای بازی . ورق بازی که چهار خال دارد. نام ورقی از اوراق بازی که چهار خال بر آن نقش شده . نام هر ورقی از ورقهای بازی که چهار خال از یکی از خالهای مختلف بر روی آن نقش شده باشد. و رجوع به چهارلو شود.
چارمنزل
چهارمنزل . شریعت ، طریقت ، معرفت ، حقیقت . (آنندراج ) (غیاث ). منزل شریعت ، منزل طریقت ، منزل معرفت ، منزل حقیقت ، شریعت و طریقت و معرفت و حقیقت .
چاره پذیر
چاره بردار. علاج پذیر. خوب شدنی . قابل علاج . چاره پذیرنده . و رجوع به چاره بردار شود.
چارمنگل
کسی که قولنج کند و از حرکت بیفتد، گویند چارمنگل مانده است یعنی یارای حرکت بهیچ سوی ندارد. (لهجه قزوین ).
چاروادار
مکاری . مکری . آنکه خر و استر و یابو کرایه دهد بار و مسافر را و خود نیز همراه ستور خود باشد. کسی که اسب والاغ و قاطر برای بردن بار و مسافر کرایه دهد. خرکچی . قاطرچی . ستوربان . شخصی که چندالاغ یا اسب و قاطر دارد که بوسیله آن ها مسافران رااز محلی بمحلی میبرد یا بار و مال التجاره حمل میکند و از این بابت وجهی میگیرد و امرار معاش مینماید.
-امثال :
وای بوقتی که چاروادار راهدار شود :
ریکاکه چاروادار نیه من ورا سرای نشمه .
هفتا قاطر قطار نیه من ورا سرای نشمه .