جستجو

چاقاچاق
طراق طراق. شراق شراق. چاق چاق. صدایی که از شکستن چیزی برخیزد:
می شکست آن بند ز آن بانگ بلند
هر طرف میرفت چاقاچاق بند.

مولوی .

چاره ساز
چاره سازنده . چاره دان . چاره گر. مدبر. تدبیرکننده . اهل تدبیر. آنکه تدبیر کارها کند و داند. چاره کننده .
دلم در بازگشتن چاره ساز است
سخن کوتاه شد منزل دراز است .

نظامی .

چاریاری
چهاریاری . منسوب به چهاریار. قائل به خلافت خلفای اربعة بترتیب . سنی . از اهل سنت و جماعت . از عامه . یک تن ازاهل سنت و جماعت . از اهل تسنن . عمری . چار خلیفه ای .
چاشتگاه
هنگام چاشت . وقت چاشت . زمان چاشت . چاشتگه . چاشتگاهان . هنگام خوردن چاشت . (ناظم الاطباء): هر دو سپاه با یکدیگر بر آویختند از چاشتگاه تا نماز پیشین و دست مروان را بود و خلقی از سپاه عبداللّه را بکشتند. (ترجمه طبری ).
بروز سیم نی بشب ، چاشتگاه
شده پنج و ده روز از آن شهر و ماه .

فردوسی .

چاشنی صبح
کنایه از سپیده صبح . (آنندراج ). روشنی صبح . (ناظم الاطباء). صبح صادق. (مجموعه مترادفات ص 234):
از آفتاب چاشنی صبح شد بلند
عمر دوباره یافت ز راه گداز قند.

صائب (از آنندراج ).

چاقالو
چاق. فربه . پرگوشت . گوشتالو. چاق و چله . خپله . گرد و قنبلی . چاق و چقل .
چاره سازی
چاره گری . چاره اندیشی . مصلحت اندیشی . تدبیر. تامل و تفکر:
اگر دشمنی ترکتازی کند
رقیب حرم چاره سازی کند.

نظامی .

چاری زائی
نام طایفه ای از طوایف ناحیه سراوان کرمان . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 98). نام طایفه ای مرکب از سیصد خانوار در جالق. شعبه ای است از طایفه ناحیه سراوان از طوایف کرمان و بلوچستان و مرکب از سیصد خانوار است .
چاشتگاهان
هنگام چاشت . وقت چاشت . زمان چاشت . چاشتگاه . چاشتگاهی . چاشتگه:
بامدادان برچکک ، چون چاشتگاهان بر شخج
نیمروزان بر لبینا، شامگاهان بر دنه .

منوچهری .

چاشنی فرمودن
امر به چشیدن کردن . چاشنی گیر را به چشیدن طعامی فرمان دادن . قبل از خوردن غذا کسی را به امتحان کردن طعام واداشتن: دیگری گفت گناه از صاحب ضیافت است که چاشنی نفرمود [ شیر بزهر افعی آلوده را ] و میان مضر و نافع فرق نکرد. (سندبادنامه ).
چاقاله
چاغاله . چغاله . بادام با پوست سبز نارس ، اَخکوک ، بعضی میوه های سبز و نارس ، چون بادام و زردآلو و شفتالو ولی بیشتر در بادام گفته میشودو گاه کلمه بادام را نیز بر آن افزایند و «چاقاله بادام » گویند و رجوع به اخکوک و چاغاله و چغاله شود.
چاره سگال
چاره سگالنده . تدبیراندیش . مصلحت اندیش . آنکه اندیشه و تدبیر اصلاح امور کند:
شاه نامش خجسته دید بفال
گفت کای خیرمند چاره سگال .

نظامی .

چاریک
چهاریک . یک حصه از چهار حصه هر چیز باشد. (برهان ) (آنندراج ). ربع. یک چهارم . یک قسمت از چهار قسمت هر چیز. یک بخش از چهار بخش هر چیز:
سه یک بود تا چاریک بهر شاه
قباد آمد و ده یک آورد راه .

فردوسی .

چاشتگاه فراخ
چاشت فراخ . نزدیک ظهر. اندک زمانی از هنگام چاشت گذشته: هر روز حاجب بزرگ علی برنشستی و بصحرا آمدی و بایستادی و اعیان و محتشمان درگاه ...جمله بیامدندی و سوار بایستادندی و تا چاشتگاه فراخ حدیث کردندی . (تاریخ بیهقی ). امیر چاشتگاه فراخ برنشست . (تاریخ بیهقی ). و رجوع به چاشت فراخ شود.
چاشنی کردن
اندکی از ماکول یا مشروبی را چشیدن برای آزمودن طعم آن . چشیدن طعم خوردنی یا نوشیدنی را. اندکی از طعام یا شراب را خوردن و طعم آن را امتحان کردن: روز نوروز نخستین کسی ... موبد موبدان پیش ملک آمدی با جام زرین ... چون از آفریده بپرداختی چاشنی کردی و جام به ملک دادی . (نوروزنامه خیام ). پس ملک را در گرمابه میانگین بنشاند و آب فاتر بر او همی ریخت و شربتی که کرده بود چاشنی کرد و بدو داد تا بخورد. (چهارمقاله عروضی ).
  • امتحان کردن . آزمایش نمودن کسی یا چیزی . آزمودن اشخاص یا اشیاء برای پی بردن بصفات و خصوصیات آنها:
    ور به گمان است دل تو در این
    چاشنیم کن چت باشد حلال .

    ناصرخسرو.

  • چاقچاق
    چاقاچاق. تاقتاق. طراقطراق. صدایی که از خورد شدن و شکستن چیزی برخیزد:
    بِسرِ شَد گاهیش نرم و گه درشت
    زو برآرد چاقچاقی زیر مشت .

    مولوی .

    چاره سگالیدن
    حیلت اندیشیدن . چاره اندیشیدن . خدعه کردن . فریب دادن . حقه زدن:
    کدام چاره سگالم که با تو درگیرد
    کجا روم که دل من دل از تو برگیرد.

    سعدی (بدایع)

    چاریک کار
    چاریک کارنده . چهاریک کار. زارع که از حاصل چهاریک برمیدارد. دهقانی که طبق معمول بعضی از مناطق کشاورزی ایران از بذری که میکارد چهاریک سهم برمیدارد.
    چاشتگاهی
    هنگام چاشت . زمان چاشت . چاشتگاه . چاشتگاهان . چاشتگه: امیر یک روز چاشتگاهی بونصر را بخواند. (تاریخ بیهقی ). روز چهارم بوقت چاشتگاهی تاریکی ظاهر شد. (قصص الانبیاء). و موسی سه شبانه روز بود که بر کنار دریا نشسته بود چون چاشتگاهی بود گرد از سوی مصر بدیدند. (قصص الانبیاء). بعد از یک هفته لشکر مغول هنگام چاشتگاهی دررسیدند. (جهانگشای جوینی ). و رجوع به چاشتگاه و چاشتگاهان و چاشتگه شود.
    چاشنی گرفتن
    چشیدن . چشیدن آزمون را. اندکی از طعام یا شراب چشیدن برای آزمودن طعم آن . مزه کردن: چون محمود فرمان یافت فرزندش محمد، این نوشتکین را برکشید بدان وقت که بغزنین آمد... و وی را چاشنی گرفتن و ساقیگری فرمود. (تاریخ بیهقی ).
    هر شرب سرد کرده که دل چاشنی گرفت
    با بانگ نوش نوش چشیدم بصبحگاه .

    خاقانی .