چاقچور
چاخچور. چاقشور. دولاغ . شلواری فراخ و دو پاچه بهم پیوسته که از کمر تا نوک انگشتان پای را مستور میداشت و زنان هنگام بیرون رفتن ازخانه میپوشیدند. نوعی جامه زنانه مخصوص پوشانیدن هر دو پای از بالای ران تا نوک انگشتان . لباسی است مخصوص پای زنان که از پنجه پا تا کمر یا تا وسط ساق پارا میپوشاند و در مفصل پا و ساق چین دارد. (فرهنگ نظام ). و رجوع به چاخچور و چادرچاخچور و چاقشور شود.
چاره سنج
مدبر. با تدبیر. آنکه در کارها تامل و تدبیر کند:
ز شادی بفرزانه چاره سنج
بسی تحفه ها داد از مال و گنج .
نظامی .
چاسان فاسان
در تداول عوام : آرایش . بزک . توالت . صدکار. آرایش زن روی را با سرخاب و سفیداب و وسمه و خطاط و غیره . آرایش زن چهره خود را بسفیداب و سرخاب و وسمه وسرمه و غیره . در تداول عوام : بزک دوزک . آرای گیرای .(در اصطلاح زنان روستایی فیض آباد بخش تربت حیدریه ).
چاشتگه
هنگام چاشت . زمان چاشت . وقت چاشت . چاشتگاه . چاشتگاهان . چاشتگاهی:
با سماع چنگ باش از چاشتگه تا آنزمانک
بر فلک پیدا شود پروین چو سیمین شفترنگ.
عسجدی .
چاشنی گیر
چاشنی چش . مزه چش . آنکه طعام یا شراب را بازچشد تا طعم آن معلوم کند. ذواق:
نگویم بوسه را میری بمن ده
لبت را چاشنی گیری بمن ده .
نظامی .
چاقر
دهی جزء دهستان فراهان بالا بخش فرمهین شهرستان اراک . واقع در 20 هزارگزی شمال فرمهین و 20هزارگزی راه مالرو عمومی . دامنه ، سردسیر با 223 تن سکنه . آب آن از قنات و رود محلی ، محصول آنجا بنشن و ارزن و انگور و بادام . شغل اهالی زراعت و گله داری . وکرباس و جاجیم بافی و راه آن مالرو است و از فرمهین اتومبیل میتوان برد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
چارهشت
اصطلاح قمار. اصطلاحی در بازی ورق. چهارورق از ورقهای بازی که بر هریک هشت خال نقش شده باشد. چهار ورق هشت خال (هشت خال گلابی سیاه [ پیک ] و هشت خال خاج [ گشنیز ] و هشت خال دل و هشت خال خشت ).
چاسان فاسان کردن
در تداول عوام از زنان بمزاح ، بزک کردن . آرایش کردن . بزک دوزک کردن . آرایش کردن زن روی خود را با سفیدآب و سرخاب و وسمه و سرمه و غیره .
چاشته
ظاهراً غذای چاشت . طعام چاشت . التغدیة; کسی را چاشته دادن . (مصادر زوزنی ).
چاشنی گیری
مزه چشی . طعم چشی . امتحان طعم ماکول یا مشروب .
مزه چشی طعام یا شراب برای پی بردن به مسموم بودن و نبودن آن:
چاشنی گیریش بجان کردم
وآنگهی بر تو جان فشان کردم .
نظامی .
چاقر احمد
دهی از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 5/61 هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 5/18 هزارگزی شمال خاوری شوسه شاهین دژ به میاندوآب . دره ، معتدل ، مالاریایی با 106 تن سکنه ، آب آن از دره جان آقا و چشمه ، محصول آنجا غلات ، بادام و حبوبات ، شغل اهالی زراعت ، صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
چاره شدن
علاج شدن . درمان پذیرفتن . بهبود یافتن .
چاره شدن زخم و درد. کنایه از به شدن زخم و درد (آنندراج ):
زخم دل چاره شد از نکهت آن عقده زلف
زهر این مار کم از مهره این مار نبود.
تاثیر (از آنندراج ).
چاشته بند
سفره ای که در آن چاشت خود را بصحرا برند. (فرهنگ نظام ). و رجوع به چاشته بندی شود.
چاغ
چاق. وقت و هنگام . (ناظم الاطباء): در چاغ هولاکوخان و اباقاخان وجه آش اوردوها وخوانین بر شیوه و عادت مغول بود. (تاریخ غازانی ذیل ص 329).
فصل . یک ساعت از12 ساعت روز. عنکبوت . (ناظم الاطباء).
چاق شدن
فربه گشتن . فربی شدن . تنومند شدن .
-
امثال :
سگ که چاقشد قورمه اش نمیکنند ، یا سگ که چاق شد گوشتش را نباید خورد، مثلی عامیانه است در مورد سفله ای که خداوند هستی شود و نااهلی یا نالایقی که بمقام و منزلتی رسد.
شفا یافتن . تندرست شدن . سالم شدن .
-چاق شدن کمانچه ; خشک شدن و کوک شدن آن است به مجاز:
کمانش چو ماه نو از آب و تاب
شده چاق بر آتش آفتاب .
ملاطغرا (از آنندراج ).
چاره شناختن
علاج شناختن . درمان دانستن:
میشد آن کس که چو اوچاره کارم نشناخت
من همی دیدم و از کالبدم جان میرفت .
؟ (از آنندراج ).
چاشت
یک حصه از چهار حصه روز باشد که در هندوستان پهر گویند. (برهان ). اول روز. (آنندراج ). بهره نخستین روز. صبح ، بامداد. مقابل شام .
میانه روز راگویند. (فرهنگ ناصری ). یک پاس از چهار پاس روز که میانه روز باشد. ظهر. نیمه روز. نصف النهار. ضحی ; چاشتگاه . ضحاء; چاشت فراخ ، وقتی که قریب نصف شدن رسد روز. ضاحاه ; آمد او را وقت چاشت . (منتهی الارب ):
گه چاشت چون بود روز دگر
بیامد برهمن ز کازه بدر.
اسدی .
چاشته بندی
سفره گونه ای که مسافر خوردنی در آن با خود حمل کند. سفره ای که مسافران یا شاگردان مکتب یا چوپانان و جز آنها نان خود در آن بسته با خود برند. سفره یا چیزی مانند آن که در آن نان و دیگر پخته ها نهند بهمراه بردن را. و رجوع به چاشته بند شود.
چاغاله
چاقاله . چغاله . اَخکوک . بادام و زردآلو و هلوی سبز نارسیده . چاغاله بادام . بادام نارس . زرد آلوی نارس . هلوی نارس .
-چاغاله مجتهد ; بمزاح ، مجتهدی جوان .
و رجوع بچاقاله و چغاله و اخکوک شود.
چاقشر
چاقشور. (ناظم الاطباء). و رجوع به چاقشور شود.