چارمیخ
چهارمیخ . نوعی شکنجه . معروف است و آن چنان باشد که شخصی را خواهند شکنجه کنند بر پشت یا به روی خوابانند و چهار دست و پای او را به میخ بندند. (برهان ). نوعی از سیاست مقرری وآن چنان باشد که شخصی را که خواهند شکنجه کنند بر پشت یا به رو بخوابانند و هر چهار دست و پای او را محکم بر میخ بربندند. (آنندراج ). نوعی از تعذیب که مجرم را به چهارمیخ دست و پا بندند. (غیاث ):
عدل تو ظلم و فتنه را نعل گرفت لاجرم
هر دو چو نعل مانده اند از تو به چارمیخ در.
مجیر بیلقانی .
چار و چدر
تدبیر. (برهان ) (آنندراج ). چاره . (برهان ) (آنندراج ):
او چار به کارمن چو درکرد
چاروچدر ازکسی نخواهم .
قریعالدهر (از آنندراج ).
چاره جویی
تدبیر. صلاح اندیشی:
سکندر جهاندیدگان را بخواند
در این چاره جویی بسی قصه راند.
نظامی .
چارمثقالی
چهارمثقالی . منسوب به چهارمثقال .
کلمه ای که در مورد تحقیر و توهین کسی بر زبان می آورند. نوعی دشنام . فحش و ناسزا.
چارمیخ شدن
چهارمیخ شدن . تعذیب و شکنجه شدن . نوعی از تعذیب مجرمان که دراز بر زمین انداخته به چهارمیخ دست و پا بندند. (آنندراج ) (غیاث ):
در سم رخشت که زمین راست بیخ
خصم توچون نعل شده چارمیخ .
نظامی .
چار و چنگول
دست ها وپاها خشک شده در حالی که جمع و خم شده باشد. با دستها و پاهای بسوی تنه گرد آمده چون مبتلا بفالجی یا ازسرمازدگی مرده ای و غیره . و رجوع به چارچنگولی شود.
چاره داشتن
علاج داشتن . درمان داشتن:
صبا گر چاره داری وقت وقت است
که درد اشتیاقم قصد جان کرد.
حافظ (از آنندراج ).
چارگنبد
از قرای کوهستان سیرجان است . بعضی از ایلات در مزارع این قریه ییلاق مینمایند. شاه شجاع بعد از ملاقات با کلومیر حسین بفتح و فیروزی امیدوار شده عزیمت شیراز نمود و در چارگنبد نزول کرد و از اینجا بطرف مقصود راند. (مرآت البلدان ج 4 ص 51).
چارمحال
مولف مرآت البلدان نویسد: از مضافات اصفهان و چهار ناحیه است معروف به محال اربعه و شرح هر ناحیه از قرار ذیل است :
1 - ناحیه رار: حدود این ناحیه جنوبی به شیراز، شمالی به فریدن ، شرقی به اصفهان ، غربی به میزدج .
2 - ناحیه کیار: حدود آن شمالی به میزدج ، جنوبی به کندمان ، مغربی پشتکوه بختیاری ، شرقی به لنجان .
3 - ناحیه میزدج : درجرگه واقع است اطرافش از هر سمت کوه است چمنی وسط این دشت هست مسمی به چمن «کران » تخمیناً یک فرسخ زمین چمن است . حدود ناحیه میزدج از اینقرار است : جنوبی به بلوک کیار، شرقی برار، غربی به بختیاری ، شمالی به فریدن . تمام این بلوک مخروبه بوده است حاجی محمد رضاخان آباد کرده همه جا حمام و مسجد و قلعه و آسیا ساخته و از اطراف رعیت جمع کرده آورد به میزدج سکنی داد. دویست نفر نوکر سواره مخصوصاً مواجب میداد که این بلوک را محافظت و محارست نمایند بعد از حاجی محمد رضاخان ، خانباباخان هم همین حالت را داشت این اوقات در حکومت آنها نیست . گویند خیلی خرابی بهمرسانیده است .
4 - ناحیه کندمان :حدود آن شمالی به میزدج ، جنوبی به خاک شیراز، شرقی به سمیرم ، غربی به بختیاری و پشتکوه . (مرآت البلدان ج 4 صص 51 - 63). و برای کسب اطلاع از اسامی قراء و مزارع و آبادیهای چارمحال و خصوصیات هر یک از آنها و وضع طبیعی و اقتصادی این ناحیه به کتاب «مرآت البلدان » ج 4 صص 51-54 رجوع شود.
چارمیخ کردن
استوار کردن با چهارمیخ . کسی یا چیزی را به وسیله چهارمیخ به جایی بستن و استوار نمودن:
درختی راکه بینی تازه بیخش
کند روزی ز خشکی چارمیخش
.
نظامی .
چاروغ
چارغ . (برهان ) (آنندراج ). پای افزار دهقانان . (برهان ) (آنندراج ). پوزار. کفش . نوعی کفش مخصوص روستائیان . و رجوع به چارغ و چارق و چاروق و کفش شود.
چاره دان
داننده چاره . چاره ساز. صاحب تدبیر. ورجوع به چاره ساز شود.
داننده علاج دردها. معالج . آنکه علاج و درمان دردها داند:
تو هرچ اندرین کار دانی بگوی
که تو چاره دانی و من چاره جوی .
دقیقی .
چاره راست کردن
تدبیر کردن . در صدد اصلاح کاری برآمدن:
چو شیرین دید کایشان راستگویند
به چاره راست کردن چاره جویند.
نظامی .
چاره یوز
چاره جوی . و رجوع به چاره جوی شود.
چاشت فراخ
نزدیک ظهر. ضُحاء; چاشت فراخ ، یا وقتی که قریب نصف شدن رسد روز. (منتهی الارب ). و رجوع به چاشتگاه فراخ شود.
چاشنی دل
کنایه از سخنان خوب و لطیف و دلگشا. (برهان ) (فرهنگ ناصری ) (آنندراج ):
روشنی عقل بجان داده ای
چاشنی دل بزبان داده ای .
نظامی .
چاره ساختن
تدبیر نمودن . در اصلاح کار یا امری حیلت اندیشیدن . کاری را از روی عقل و تدبیر به انجام رسانیدن . تامل و تفکر در اجرای امری نمودن:
بدانش کنون چاره خویش ساز
مبادا که آید بدشمن نیاز.
فردوسی .
چاریار
چهاریار. خلفای اربعة. خلفای راشدین . ابوبکربن ابی قحافه ، عمربن الخطاب ، عثمان بن عفان ، علی بن ابیطالب (ع ). ابوبکر و عمر و عثمان و علی (ع ):
بی مهر چاریار در این پنج روزه عمر
نتوان خلاص یافت از این ششدر فنا.
خاقانی .
چاشت کردن
چاشت خوردن
غذای چاشت خوردن . هنگام چاشت طعام خوردن:
چون چاشت کند بخویشتن پیوست
تو ساخته باش کار شامش را.
ناصرخسرو.
چاشنی زدن
چیزی از ترشی یا شیرینی در طعام ریختن تا طعم میخوش آرد. ترش و شیرینی معاً به خورش زدن چون سرکه و قند یا آب لیمو و قند و مانند آن .