جستجو

چاقنده
هنگام چریدن . در وقت چریدن . در وقت چرا. (آنندراج ) (غیاث ).
چاره گری
تدبیر. تامل و تفکر. مصلحت اندیشی:
چو دیدند شاهی چنان چاره ساز
بچاره گری در گشادند باز.

نظامی .

چاشتخورد
غذای چاشت . طعامی که در هنگام چاشت خورده شود: غَدْی ; چاشتخورد. (منتهی الارب ).
چاشنی
اندکی از طعام و شراب را گویند که از برای تمییز کردن بچشند. (برهان ). اندک چیزی از شراب و طعام است . (آنندراج ) (غیاث ). اندکی از طعام و شراب که قبلاً چشند تا مسموم بودن یا نبودن آن دانسته شود. مقدار اندک از غذا که برای آزمودن طعم آن بچشند:
که ای شاه نیک اختر دادگر
تو بی چاشنی دست خوردن مبر.

فردوسی .

چاغرلو
دهی از دهستان گل تپه فیض اللّه بیگی شهرستان سقز واقع در 37 هزارگزی شمال خاوری سقز و چهار هزارگزی خاور قلعه کهنه . کوهستانی سردسیر با 450 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات ، محصول آنجا غلات و توتون و لبنیات و قلمستان ، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است و در فصل خشکی از قلعه کهنه اتومبیل میتوان برد. (فرهنگ جغرافیائی ج 5).
چاره گزیدن
تدبیر کردن . اتخاذ تدبیر نمودن:
ستاره شمر گفت و خسرو شنید
یکی کژ و ناخوب چاره گزید.

فردوسی .

چاشت خوردن
طعام خوردن بهنگام چاشت . صبحانه یا ناهار خوردن . هنگام چاشت غذا خوردن : تَغَدّی ; چاشت خوردن . تَضَحّی ; خورد در وقت چاشت . (منتهی الارب ):
چون با پدرت چاشت خورد گیتی
ناچار خورد با تو ای پسر شام .

ناصرخسرو.

چاغون گونش
دهی از بخش نمین شهرستان اردبیل واقع در 22 هزارگزی شمال اردبیل و 13 هزارگزی شوسه خیاو اردبیل . کوهستانی ، معتدل با 155 تن سکنه آب آن از چشمه ، محصول آنجا غلات و حبوبات ، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است . (فرهنگ جغرافیائی ج 4).
چاقو تیزکن
تیزگر. تیزکننده چاقو.
  • (اِ مرکب ) فسان . سنگفسان . سنگساو. آلتی که بوسیله آن چاقو و کارد و غیره را تیز کنند. سنگی باشد که چاقو را بر آن کشند تا برنده و تیز شود.آلتی از سنگ یا چرم که تیز کردن چاقو را بکار آید.
  • چاره ناپذیر
    علاج ناپذیر. غیرقابل علاج . چاره ناپذیرنده .
    چاشت خوره
    دهی از دهستان قلقل رود شهرستان تویسرکان واقع در 21 هزارگزی جنوب باختری شهر تویسرکان به کرمانشاه ، کنار رودخانه تویسرکان . جلگه سردسیر، مالاریائی با 548 نفر سکنه . آب آن از رودخانه قلقل رود. محصول آنجا غلات ، تریاک ، انگور، میوجات و قلمستان زیاد و لبنیات ، شغل اهالی زراعت ، گله داری ، صنایع دستی زنان قالی بافی ، راه آن فرعی است و از فرسفج اتومبیل میتوان برد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
    چاشنی چش
    چاشنی چشنده . آنکه طعم طعامی یا مزه چیزی را چشد. چاشنی گیر. مزه چش:
    در جهان هر که شمس دین لقبند
    شاه ایشان تویی بحضرت کش
    سائلان چاشنی چش لقبند
    مزه پرسند هر کس از مزه چش .

    سوزنی .

    چاق و چله
    (ازاتباع ) تنومند. فربه . فربی . سمین .
  • سالم . صحیح . تندرست . و رجوع به چاق و فربه و سمین شود.
  • چارهنگام
    چهارهنگام . چهارفصل . چارموسم . بهار و تابستان و پائیز و زمستان . فصول اربعة.
  • چهار وقت صبح و ظهر و عصر و شب .
  • چاشت دادن
    طعام دادن بوقت چاشت را گویند که یک پاس از روز است . (برهان ). کنایه از طعام دادن گاه ظهر. (فرهنگ ناصری ) (آنندراج ). طعام چاشت به کسی دادن . غذای چاشت دادن . هنگام چاشت طعام دادن ; تَغدِیَه ; چاشت دادن . (تاج المصادر بیهقی ).
  • کنایه از سیر کردن چیزی . (فرهنگ ناصری ) (آنندراج ):
    دهی فتنه را گاهی از چشم چاشت
    دهی مرگ را گاهی از جور شام .

    مختاری (از آنندراج ).

  • چاشنی خوار
    چاشت خوار. چاشته خوار. چشته خوار. مسته خوار. چاشنی خورنده . و رجوع بچاشت خوار و چاشته خور و چشته خور شود.
    چاف چیر
    دهی جزء دهستان حومه بخش رودسر شهرستان لاهیجان ، واقع در 2 هزارگزی شمال باختری رودسر نزدیک دریا. جلگه ، مرطوب . با 838 تن سکنه . آب آن از نهر پلرود، محصول آنجا برنج و غلات و کنف و بنشن و ابریشم ، شغل اهالی زراعت است و راه فرعی دارد. (فرهنگ جغرافیائی ج 2).
    چاق و چله شدن
    فربه شدن . سمین شدن . پروار شدن . پرگوشت و پر چربی شدن . تنومند شدن .
  • شفا یافتن . معالجه شدن . تندرست شدن . بهبود یافتن . و رجوع به چاق شدن و فربه شدن شود.
  • چاشتدان
    ظرفی را گویند که نان و سایر خوردنی در آن گذاشته هنگام چاشت بخورند. (فرهنگ ناصری ). چاشدان . (فرهنگ ناصری ). چاشکدان . (فرهنگ ناصری ). ظرفی که نان وخوردنی در آن نهند. (ناظم الاطباء). ظرفی که غذای چاشت را در آن نهند. و رجوع به چاشدان و چاشکدان شود.
    چاشنی خور
    چاشنی خورنده . و رجوع بچاشنی خوار شود.