چارمردان
اسم یکی از محلات دارالایمان قم است . (مرآت البلدان ج 4 ص 65).
چارمیخه کردن
چهارمیخه کردن . سخت محکم و استوارکردن . استوار ساختن کاری یا امری . پابرجا نمودن .
چارمرغ خلیل
کبوتر و زاغ و خروس و طاوس که حضرت خلیل (ع ) بموجب امر حقتعالی گوشت هر یک از آن چهاربر سرکوهی نهاد و باز بسوی خود طلب فرمود آنها زنده شده حاضر آمدند. (آنندراج ) (غیاث ).
در ذبح طیور مذکور اشارت است بدان که کبوتر کنایه از الفت خلق و از خروس شهوت و از زاغ حرص مال و از طاوس زیب و آرایش ظاهری یعنی هر چهار صفات ، ترک کن . (آنندراج ).
چارمیخی
چهارمیخی . استوار. محکم:
زین پوده درخت چاربیخی
می بُرّم عرق چارمیخی .
نظامی (لیلی و مجنون ص 230).
چار و هفت
عناصر اربعه و سیارات سبعه . (آنندراج ).
چارمسمار
در این شعر ظاهراً کنایه از چارطبع است:
جان کندن تن به چارمسمار
بر رقص رحیل هست دشوار.
نظامی .
چارمین
چهارمین . منسوب به عدد چهار. چیزی در مرتبه چهارم:
پهلوی عیسی نشینم بعد از این
بر فراز آسمان چارمین .
مولوی .
چارکتاب
چهارکتاب . کتب اربعة. چارکتاب مقدس که عبارتند از: زبور داود، توریة موسی ، انجیل عیسی و قرآن محمد (ص ).
چارلا
چارتا. چارتو. و رجوع به چارتا و چارتو شود.
چارمضراب
اصطلاحی در موسیقی ، اصطلاحی در نواختن آهنگ موسیقی . نوعی از آهنگ موسیقی که نوازنده ساز در دستگاههای مختلف آواز مینوازد تا آوازخوان برای خواندن مهیا شود. گونه ای از زدن که زننده خواننده را برای خواندن مهیا سازد. و رجوع به چهارمضراب شود.
چارناچار
چار و ناچار. ناگزیر. (آنندراج ). بالضروره . (آنندراج ). لاعلاج . اجباراً.
چاره آراستن
تدبیر کردن . موجبات انجام کاری را فراهم نمودن:
به گنج و درم چاره آراستم
کنون آن چنان شد که من خواستم .
فردوسی .
چارلاشه
عناصر اربعه . چارآخشیج:
ازپشت چارلاشه فرودآمده چو عقل
بر هفت مرکبات فلک ره بریده ایم .
خاقانی .
چارم عرض
چهارم عرض . بعضی نوشته اند که مجازاً بمعنی انسانی است چه انسان مرتبه چهارم است از جسم مطلق و جسم نامی و حیوان . (آنندراج ) (غیاث ).
چارنعل
چهارنعل . نوعی از راه رفتن اسب . نوعی ازدویدن اسب . راندن اسب بشتاب . قسمی از دوانیدن اسب .
چارمغز
چهارمغز. جوز را گویند که گردکان است . (برهان ). تخم درختی است از قسم میوه به فارسی گردکان و به هندی اکهروت گویند. (آنندراج ). جوز مغز فارسی که بهندش اکهروت نامند. (شرفنامه منیری ). گردکان که چهارمغز دارد. جوز. گردو. گوز. خسف . جوز چارمغز. ضَبْر و ضَبِر; درخت چارمغز. لُب ّ، چارمغز گردکان است . (منتهی الارب ).
مغز تخمه کدو و خربزه و هندوانه و خیار. مغز پسته و فندق و بادام و گردو.
-دهن الجوز; روغن چارمغز.
و رجوع به گردکان شود.