جستجو

چاکرزاده
نوکرزاده . غلام زاده . نوکر خانه زاد. آن کس که خود و پدرانش در خاندانی خدمت کرده و از نعمت آن خاندان برخوردار بوده اند: اگر مادوش پس ازالحاح که کرد ترا اجابتی کردیم در باب قاسم ، بباید دانست که آن چاکرزاده خاندان ماست . (تاریخ بیهقی ).
چاک نای
فم حنجره . فم ِ قصبةالریة. مزمار. چاک صوت . (واژه های نو، فرهنگستان ایران ).
چالاک چنگ
قوی چنگ. قویدست . ماهر. تردست:
شتابنده ملاح چالاک چنگ
به کشتی درآمد چو پویان نهنگ.

نظامی .

چال چرانه
دهی است از دهستان موگونی بخش آخوره شهرستان فریدن که در 45 هزارگزی باختر آخوره واقع شده . جلگه و سردسیر است و 157 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات و گردو است . شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
چاک بست
نوار یا دکمه ای برای بستن چاک و شکافی در جامه و غیر آن . چاک و بست .
-چاک بست نداشتن دهان ; کنایه از هرزه دارئی و یافه گوئی و بسیار دشنام دادن . و رجوع بچاک و بست شود.
چاکرزن
یکی از طبقات چهارگانه زنان در عهد ساسانیان که عنوان خدمتگاری داشتند و ظاهراً کنیزان زرخرید و زنان اسیر جزء این طبقه محسوب میشده اند. مولف کتاب «ایران در زمان ساسانیان » درباره حقوق قانونی این نوع زنان می نویسد: «... اما زوجه هائی که عنوان «چاکرزن » داشته اند فقط اولاد ذکور آنان در خانواده پدری پذیرفته میشده است » و جای دیگر مینویسد: «... چون مردی میمرد و فرزندی بالغ نمیگذاشت که جانشین او شود و ریاست خانواده را بعهده گیرد، صغار میت را بقیم میسپردند و اگر میت توانگر بود بایستی شخصی بعنوان «پسرخوانده » قائم مقام او شده ترکه او را اداره کند. و اگر آن مرد «زنی ممتاز» داشت ، آن زن بعنوان «پسرخوانده » مدیر ماترک او میشد; ولی زوجه ای که «چاکرزن » بود نمیتوانست به این سمت نصب شود و بایستی او را مثل صغار دیگر بقیم بسپارند. در اینصورت پدر آن «چاکرزن » قیم محسوب میگردید و اگر قیم وفات مییافت ، برادر «چاکرزن » یا برادری که در میان چندفرزند مقام ارشدیت داشت یا یکی از خویشاوندان نزدیکش قیم او میشد...» و رجوع به فصل هفتم کتاب ایران درزمان ساسانیان تالیف پرفسور ارتور کریستن سن شود.
چالاک شدن
چست و چابک شدن . جلد و فرزشدن . تند و تیز شدن .
  • مجازاً بمعنی بر سر شوق آمدن . خوش و خرم شدن . بانشاط شدن:
    جسم خاک از عشق بر افلاک شد
    کوه در رقص آمد و چالاک شد.

    مولوی .

  • چال چنار
    دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 66 هزارگزی جنوب باختری الیگودرز و کنار راه مالرو چال به آثار واقع شده . کوهستانی و ییلاقی است و 61 تن سکنه دارد. آبش از قنات و چاه و محصولش غلات و لبنیات و تریاک و پنبه و چغندر است . شغل اهالی زراعت و گله داری است . صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
    چاک پشت
    اسبی که در کمر فرورفتگی داشته باشد و شانه و کفلش برآمده بود. (ناظم الاطباء). و رجوع به چال پشت شود.
    چاکر قراول
    نام طائفه ای از ترکمن های ساکن خاک ایران که درگرگان سکونت دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 103).
    چاک و بست
    بند و گشاد. در تداول عوام «دهان بی چاک و بست » و «چاک و بست نداشتن دهان » مصطلح است که دهان یاوه گو و فحاش و نیز بی پروا سخن گفتن و به هرزه درایی و فحاشی معتاد بودن را بدینگونه وصف کنند و گویند: دهانش بی چاک و بست است ; یا دهانش چاک و بست ندارد، یعنی فحاش و دشنام دهنده و گفته هایش نااندیشیده است .
    - چاک و بست نداشتن دهان ; مجازاً بمعنی بی اندیشه و بی مراعات اخلاق و ادب سخن گفتن و یاوه گوی و هرزه درای بودن است .
    - دهانش چاک و بست ندارد; یعنی راز نگه نمیدارد و اسرار مردم را فاش میکند:
    غالباً گفتار من تلخست و گست
    وین دهان مردوی ِ بی چاک و بست .

    دهخدا (دیوان ص 48).

    چالچوق
    دهی است از دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان که در 11 هزارگزی جنوب باختری ابهر و 25هزارگزی راه مالرو عمومی واقع شده . کوهستانی و سردسیر است و 394 تن سکنه دارد. آبش از چشمه علی بلاغی و رودخانه چشین و محصولش غلات ، انگور و قلمستان است . شغل اهالی زراعت و صنایع دستی قالیچه جاجیم و پلاس بافی میباشد و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
    چاک پیراهن
    مجازاً بمعنی زیبارویی که سینه سپید و صاف دارد. کنایه از سینه ای سپید و خوشرنگ و درخشان:
    چاک پیراهنی اگر میبود
    بتو ای صبح مینمودم من .

    امید (از آنندراج ).

    چال حصار
    نام محله ای در شهر تهران . نام یکی از محلات تهران . مولف مرآت البلدان نویسد: «نام کوچه ای است در محله سنگلج تهران ». (ازمرآت البلدان ج 4 ص 74). و رجوع به عنوان بعد شود.
    چاک جامه
    جامه دریده . عریان . برهنه .
  • شرمگین . خجلت زده . زردروی:
    در یرقان چو نرگسی در خفقان چو لاله ای
    نرگس چاک جامه ای لاله خاک بستری .

    خاقانی .

  • چاک و چیل
    چک و چیل . لب و لوچه . پک و پوز.
  • آب از چاک و چیلش راه افتادن ; در تداول عوام کنایه از سخت خواهان چیزی و شیفته آن گشتن . تحریک میل و هوس شدن .
  • چالان چولان
    نام یکی از دهستانهای چهارگانه بخش حومه شهرستان بروجرد است . این دهستان در جنوب بروجرد واقع و حدود آن بشرح زیر است : از شمال به بروجرد، از جنوب به تنگ رازان ، از خاور به دهستان ژان ، از باختر به خرم آباد. مراکز این دهستان جلگه ولی قسمت خاور و باختر آن کوهستانی است و اغلب از قراء این دهستان در دامنه کوهستان واقع شده و هوای آن معتدل است . آب آن از قنوات و چشمه تامین میگردد. محصولاتش غلات ، تریاک ، لبنیات و صیفی است . شغل مردان زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی میباشد راههای مورد استفاده این دهستان مالرو میباشد. این دهستان از 31 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل میگردد و جمعیت آن در حدود 7 هزار تن است . قراء مهم آن عبارتند ازده حاجی و پهلوانکل . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
    چالحق
    مولف مرآت البلدان نویسد: «از قراء و مزارع قدیم النسق زنجان و ملک اهالی ابهر است که سی خانوار رعیت دارد و زراعتش آبی و دیمی است . آبش از رود دولت آباد است و محصولش بیشتر غله میباشد. هوایش ییلاقی است و ایل شاهسون قورت بیکلو در آنجا ییلاق میکنند». (از مرآت البلدان ج 4 ص 73).
    چاک چاک
    چاکاچاک . چکاچاک . چکچاک . چکاچک . طراق طراق. جرنگ جرنگ.ترنگ ترنگ. بمعنی چاکاچاک است که صدای طراق طراق زدن شمشیر و خنجر و تبرزین و مانند آن باشد. (برهان ) (آنندراج ). صدای برخورد شمشیر و تبرزین و جز آن . (ناظم الاطباء). صدایی که از بهم خوردن سلاحهای جنگی برخیزد. آواز شکستن یا دریدن و پاره شدن چیزی:
    ز بس چاک چاک تبرزین و خود
    روانها همی داد تن را درود.

    فردوسی .

    چاکری کردن
    نوکری کردن . خدمتگری کردن . ملازم خدمت کسی بودن یا شدن:
    نیرزد بخیل آنکه نامش بری
    و گر روزگارش کند چاکری .

    سعدی (از آنندراج ).