هبلق
کوتاه قامت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). کوتاه قامت فربه . (معجم متن اللغة). لام آن بدل است از نون هبنق. (تاج العروس ).
هبوداری
هوو داشتن . دارای همشوی بودن . ضره ، بنانج ، همشوی و وسنی داشتن .
هبةاللّه عباسی
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی هبةاللّه عباسی در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
هبرمة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی هبرمة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
هبع
خر و یا هر چهارپایی که به کندی رود و به نشاط نرود. (اقرب الموارد).
هبلة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی هبلة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
هبودان
دهی است از بخش نیک شهر شهرستان چاه بهار که در 21 هزارگزی شمال نیک شهر و 15 هزارگزی خاور شوسه ایرانشهر به چاه بهار واقع شده . ناحیه ای است کوهستانی ، گرمسیر مالاریایی دارای 150 تن سکنه بلوچ میباشد. آب آن از چشمه و محصولاتش خرما، برنج و لبنیات است . اهالی به زراعت و گله داری گذران میکنند. راه آن مالرو است . ساکنین از طایفه میرلاشاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
هبةاللّه فارسی
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی هبةاللّه فارسی در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
هبروس
هِبرِه . نام قدیم رود مریچ است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
هبعات
ج ِ هُبَعَة. رجوع به هبعة شود.
هبلی
خرامش . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). تبختر در راه رفتن . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (تاج العروس ): هو یمشی الهبلی . (اقرب الموارد).
(ص ) مختال . (معجم متن اللغة).
هبور
عنکبوت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة).
هبهب
نام وادی ای است از جهنم که جایگاه جباران و ستمگران است . (از معجم متن اللغة).
هبعان
گردن دراز کرده رفتن شتر.
بناگاه فرا پیش آمدن قوم از هرجای . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة).
هب لی
اشارت و تلمیح به دعای سلیمان (ع )که گفت رب اغفر لی و هب لی ملکا لاینبغی لاحد من بعدی ; یعنی ای پروردگار ببخش مرا ملکی که سزاوار نیست و نزیبد هیچکس را از پس من . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
هبورن
شهری است از ایالت دورهام در انگلستان که در 5/4 میلی پائین نیوکاسل واقع شده . مساحت آن 4/2 میل مربع و جمعیتش بر طبق آمار سال 1951 م . 23098 تن است . این شهر مرکز کارخانه های کشتی سازی و عملیات مهندسی میباشد. (از دایرةالمعارف بریتانیکا).
هبره
از دیه های وراردهان . (تاریخ قم ص 137).
هبلیس
کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). احدی . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). هبلس : ما فی الدار هبلیس ; یعنی نیست در آن خانه کسی . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
هبوز
هبز. هبزان . مردن .
ناگاه مردن . برجهیدن . جهیدن . (معجم متن اللغة).
هبهبی
مرد نیکو سرودگوی مر شتران را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). آن کس که برای شتران هنگام راه رفتن آواز نیکوخواند تا بشتاب و نشاط روند.
نیکوخدمت مطلقاً. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (لسان العرب ). نیکو خدمت کننده شتران را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (معجم متن اللغة) (لسان العرب ). قصاب . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (لسان العرب ). شترکش . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). طباخ . آشپز. (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (لسان العرب ). بریان کننده . (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (لسان العرب ). تیزرو و شتاب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سریع. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). شتر سبک . (منتهی الارب ). مونث آن : هبهبیة. (اقرب الموارد). شتر تیزرو. (لسان العرب ). راجز گوید:
قد وصلنا هو جلا بهوجل
بالهبهبیات العتاق الزمل .
(از لسان العرب ).