های و هو کردن
آه و ناله و افغان کردن . غوغای ماتم زدگان و مصیبت دیدگان سر دادن . گریه و زاری و نوحه سرایی کردن:
به باغ طرب نیست یک نغمه سنج
ز بس در غمش های و هو کرده ایم .
ظهوری ترشیزی (از ارمغان آصفی ).
هبا شدن
گرد و غبار شدن . به صورت ذرات گرد و غبار درآمدن:
زی مشکلاتها نگشاید رهت کسی
گاو از زمین دین به هوا بر هبا شده ست .
ناصرخسرو.
هبتر
کوتاه بالا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قصیر. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة).
های
کلمه تاسف یعنی وای و آه و دریغا. (ناظم الاطباء). به معنی وای است و آن لفظی باشد که در وقت دردی و مصیبتی و المی و آزاری بر زبان رانند. (برهان ). نشانه ضجرت از درد. مترادف آی و وای .
در تداول عامه ، حرف ندا و خطاب ، چون آی و ای:
گفت موسی های خیره سر شدی
خود مسلمان ناشده کافر شدی .
مولوی .
های و هوی
های هوی . هایاهوی . شور و غوغای اهل طرب:
خوشا هایی ز حق وز بنده هویی
میان بنده و حق های و هویی .
عطار.
هبائب
ثوب هبائب ; جامه پاره پاره شده . (ناظم الاطباء). جامه کهنه دریده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
هایاهای
شور و غوغای ماتم زدگان و واقعه دیدگان . (ناظم الاطباء) (برهان ). شور و غوغای ماتم . (رشیدی ):
مجلس عشرتت به هویاهوی
گریه دشمنت به هایاهای .
انوری (از حاشیه برهان ).
های ها
های های . هایاهای . شور و غوغای ماتم زدگان . صدای گریه مصیبت زدگان و واقعه دیدگان:
های و هوئی میرسد امشب به گوش هوش باز
همنشین از گریه پرهای ها معذور دار.
میرزامومن استرابادی (از آنندراج ).
هبائط
ج ِ هبوط. (ناظم الاطباء). رجوع به هبوط شود.
هباع
ج ِ هُبَع. شتر بچگانی که در آخر نتاج زاده باشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به هبع شود.
هبث
بیهوده خرج کردن مال . تبذیر. (تاج العروس ) (معجم متن اللغة). ریخت و پاش کردن مال .
هایاهوی
هیاهوی . شور و غوغای ارباب طرب و میزبانی و عروسی باشد برخلاف هایاهای که شور و غوغای ماتمزدگان است . (برهان ). شور و غوغای اهل طرب . (ناظم الاطباء). شور و غوغای شادی . هیاهو:
فلک از مجلس انس تو پر از هایاهوی
عالم از گریه خصم تو پر از هایاهای .
انوری .
هایهات
هیهات . (ناظم الاطباء). رجوع به هیهات شود.
هباء منثورا
گرد و غبار پراکنده: «و قدمنا الی ماعملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا». (قرآن 25/23).
هباقع
کوتاه بالای گرداندام استوارخلقت سخت پی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کوتاه قد استوارخلقت . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة).
هبج
زدن کسی را به چوب دستی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
استعاره است نزد عوام برای جدا کردن برنج از پوستش بوسیله چوب زدن . (معجم متن اللغة). آرام و پی در پی زدن . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة).
هایتی
رجوع به هائیتی شود.
هایهان
هیهات . (ناظم الاطباء). رجوع به هیهات شود.
هباء منثورا شدن
به صورت گرد و غبار پراکنده درآمدن . گرد و غبار گردیدن: در لحظه آن ملک و خدم و حشم او هباء منثورا شد. (انیس الطالبین ، نسخه خطی مولف ص 16).
هباک
تارک سر. (لغت فرس اسدی ) (برهان ) (ناظم الاطباء). فرق سر. (برهان ) (انجمن آرا). چکاد. هپاک:
یکی گرز
زد ترک را بر هباک
کز اسب اندرآمد همانگه
به خاک .
فردوسی .