جستجو

نیم بهره
(اصطلاح نجوم ) هر یک از نیمه های برج متعلق به شمس یا قمر. نیمه اول هر برج مذکرمتعلق به شمس و نیمه آخر متعلق به قمر است و نیمه اول هر برج مونث متعلق به قمر و نیمه آخر متعلق به شمس است . (یادداشت مولف از اصطلاحات احکام نجوم ).
نیم تنه
نیم تن . آرخالق. (از برهان ) (ناظم الاطباء). جامه آستین و دامن کوتاه که نیم تن را فروپوشد. (انجمن آرا). قسمی جامه کوتاه و بیشتر زنان را که نیم بالای تن پوشد. کت . (یادداشت مولف ): پیک نیم تنه را به طلب منادی زن چرخ ابریشم دوانید. (نظام قاری ص 141).
  • عکس نیم تنه ; عکس که نیم زبرین تن را نماید. (یادداشت مولف ). تصویر یا مجسمه ای که از کمر به بالا را نشان دهد.
  • در کوتاه که به اندازه نصف در است . قسمی در چون نیمه دری . (یادداشت مولف ).
  • نیم خام
    ناپخته . نیم پخته . نیم پز. که نه خام است و نه هنوز پخته است:
    ترک جوشی کرده ام من نیم خام
    از حکیم غزنوی بشنو تمام .

    مولوی .

    نیمدانگ
    دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان در 17هزارگزی جنوب شرقی کوزران ، در دامنه سردسیری واقع است و یکصد تن سکنه دارد. آبش از چاه ، محصولش غلات و حبوبات دیم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
    نیم رسول
    رسول گونه . به منزله رسول و سفیر. (فرهنگ فارسی معین ): هم بر این مقدار نامه رفت بر دست فقیهی چون نیم رسولی به خلیفه . (تاریخ بیهقی ص 77).
    نیم بیت
    مصراع . یک لنگه از دو لنگه بیت شعر. رجوع به مصراع شود.
    نیم ته
    نصف بار. تقسیم شده به دو. (ناظم الاطباء). نیم تاه . نصف شده . تقسیم شده به دو بخش . (فرهنگ فارسی معین ).
    -نیم ته کردن ; تقسیم کردن . به دو نصف کردن . (ناظم الاطباء).
    -
  • از کمر گرفته انداختن . (غیاث اللغات ).از کمر گرفته دوتاه کردن کسی را. (آنندراج ):
    یکی نیم ته کرده قصاب وار
    بسی قوچ جنگی در آن کارزار.

    هاتفی (از آنندراج ).

  • نیم خانجی
    شاید تصحیف نیم خایجی معرب نیم خایگی باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و من الاشکال ما یسمی البیضی و منها الهلال و منها المخروط الصنوبری و منها الاهلیلجی و منها نیم خانجی مثل هذان و منها الطبع. (رسایل اخوان الصفا از یادداشت مرحوم دهخدا).
    نیم دانه
    برنج درشت تر از خرده برنج و خردتر از برنج . برنجی میانه برنج درست و تمام و خرده برنج . برنجی شکسته لیکن از خرده برنج درشت تر. (یادداشت مولف ).
    نیم رسی
    نیم رس بودن . نیم رسیدگی . رجوع به نیم رس شود.
    نیم پارچه
    فالج نیمه بدن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 2 ص 45).
    نیم ثقیل
    (اصطلاح موسیقی ) بحر پنجم از هفده بحر اصول در موسیقی قدیم . (از فرهنگ فارسی معین ).
    نیم خانه
    کنایه از گنبد است . (انجمن آرا). گنبد.طاق. گنبدی پوشش چون نیم دایره . (از فرهنگ خطی ). رجوع به نیم خایه شود.
  • نیم دایره:
    زهقعه چو نیم خانه کمان
    بنات نعش از اول بنای او.

    منوچهری .

  • نیم دایره
    قوس . (یادداشت مولف ). منحنی ای معادل نصف دایره . قوسی بزرگ. (فرهنگ فارسی معین ): صورت کمان چون نیم دایره است و نیمه دایره فلک به شش برج قسمت پذیرد. (نوروزنامه ).
    به گرد نقطه سرخت عذار سبز چنان
    که نیم دایره ای برکشند زنگاری .

    سعدی .

    نیم رسیدگی
    نیم رسیده بودن . نیم رسی . حالت بین خامی و پختگی . رجوع به نیم رسیده و نیم رس شود.
    نیم پخت
    نیم پخته . نیم پز. رجوع به نیم پخته شود.
    -نیم پخت شدن ; به کمال نرسیدن:
    راست کاران بلندنام شوند
    کجروان نیم پخت و خام شوند.

    سنائی .

    نیم جان
    رمق. جانی خسته و فرسوده و به لب رسیده:
    زین نیم جان که دارم جانان چه خواست گوئی
    کرد آنچه خواست با دل از جان چه خواست گوئی .

    خاقانی .

    نیم خایگی
    رجوع به نیم خانجی و نیز رجوع به نیم خایه شود.
    نیم دبیر
    دبیری که درنگارش به کمال نرسیده است . منشی تازه کار:
    صد بار به روزی در، پرها بشمارند
    چون نیم دبیری که غلط کرده به اشمار.
    منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 165).
    نیم رسیده
    نیم رس . نیم پخته . نیم خام: امرود نیم رسیده سخت باشد. (ذخیره خوارزمشاهی ).
  • نورسیده . نوخاسته . نوجوان . رجوع به رسیده به معنی بالغ شود:
    باش که این پادشه هنوز جوان است
    نیم رسیده یکی هزبر دمان است .

    منوچهری .