جستجو

نیله گاو
پستانداری است از دسته تهی شاخان و از تیره گاوان وحشی که بیشتر در هندوستان می زید. جثه این حیوان به اندازه یک گوزن بزرگ است . شاخهایش کوتاه و رنگموهایش خاکستری متمایل به آبی است . حیوانی است چابک و قوی که در مزارع و مراتع اطراف جنگل های انبوه می زید. این حیوان را به منظور استفاده از گوشت و پوستش شکار می کنند. گاونیله . نیله گو. (فرهنگ فارسی معین ).
نیم باز
چیزی که تمام وا نباشد چون مژه چشم وغنچه . (آنندراج ). نیم لا. (یادداشت مولف ). نیم گشاده .چشم نیم خفته . (ناظم الاطباء). آنچه که نه کاملاً باز ونه کاملاً بسته بود. (فرهنگ فارسی معین ):
مخمور سر به گوشه بالین نهاده لیک
می می تراود از مژه نیم باز او.

طالب (از آنندراج ).

نیم بالان
(اصطلاح جانورشناسی ) راسته ای از حشرات که دارای دگردیسی ناقص اند و قطعات دهانی آنها که مانند ناودانی شده اند به یکدیگر متصل و خرطومی را می سازند که درون آن چهار سوزن ، که در اصل ماندیبولها و آرواره ها هستند، مشاهده می گردد. این راسته از حشرات به وسیله سوزنهای درون خرطوم خود پوست حیوانات یاگیاهان را سوراخ کرده و مایع غذایی را که از آنجا خارج می شود می مکند. حالت لاروی آنها فقط به واسطه نداشتن بال با حیوانات بالغ تفاوت دارد. بالها متدرجاً ظاهر می شود و پس از آخرین پوست اندازی کامل می شود. بالهای جلوی در قاعده سخت شده و به اسم نیم قاب نامیده می شود و برای پرواز به کار نمی رود بلکه فقط بالهای عقبی را به زیر خود حفظ می کند. برخی از افراد این راسته نیم قاب را نیز ندارند و هر چهار بال شبیه یکدیگرند. مهمترین حشرات این راسته عبارتند از سن و سیرسیرک و شته و قرمزدانه . برخی از حشرات این راسته انگلی می شوند و به مناسبت زندگی انگلی بالهای خود را نیز ازدست می دهند مانند شپش و شپشک . (فرهنگ فارسی معین ).
نیم پخته
نیم طبخ شده . (یادداشت مولف ). نیم پز. گوشتی که به خوبی نپخته است .
  • نیم رس . میوه ای که کاملاً رسیده نیست .
  • که به حد کمال نرسیده است . تازه کار:
    با نیم پختگان نتوان گفت سوز عشق
    خام از عذاب سوختگان بی خبربود.

    سعدی .

  • نیم جزو
    نیمی از یک جزو قرآن . کتابچه ای که در آن نصف جزوی از قرآن نوشته یا چاپ شده باشد. نیم جزوی .
    نیم دری
    دری کوتاه . دری به درازی نصف درهای معمولی . (یادداشت مولف ).
    نیم بالش
    بالشی کوچک . نمرقة.
    نیم پر
    ظرفی که تا نیمه در آن چیزی باشد. نصفه . (ناظم الاطباء). نصفان . (منتهی الارب ). آنچه که به نصف رسیده باشد. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نیم پری شود.
    نیم جزوی
    نیم جزو. رجوع به نیم جزو شود.
    نیمخت
    لغت خوارزمی ، روز شانزدهم از ماه دهم خوارزمی و آن از ایام معروف مغان خوارزم بود. (از مقدمه التفهیم از فرهنگ فارسی معین ).
    نیم دست
    مسند کوچک . (رشیدی ) (جهانگیری ) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). تخت خرد. مسند خرد. (فرهنگ خطی ). چه ، دست به معنی صدر ومسند عالی است . (برهان قاطع) (آنندراج ):
    دست آفت بدو چگونه رسد
    که در او نیم دست دستور است .

    انوری (از انجمن آرا).

    نیم بدست
    نیم وجب . نصف شبر. (ناظم الاطباء). الفتر. (دستورالاخوان ).
  • بالش کوچک . (ناظم الاطباء).
  • نیم پرتو
    مراداز ماه و اختران که روشنی کم دارند. (آنندراج ). ماه و ستاره ای که دارای تابش ضعیفی بود. (ناظم الاطباء).
    نیم جو
    کمی . اندکی . مقداری به غایت قلیل . مختصری . ذره ای . خرده ای:
    خاقانی است جوجو در آرزوی او
    او خود به نیم جو نکند آرزوی من .

    خاقانی .

    نیم خشک
    مقابل تمام خشک . (یادداشت مولف ). که هنوز کاملاً خشک نشده است و هنوز در آن آثاری از رطوبت و تری باقی است .
    نیم دشمن
    که دشمن است امادر دشمنی ورزیدن مصر نیست: بنده را خوشترآن آید که آن نواحی را به کاکو داده شود که هر چند نیم دشمن است از وی انصاف توان ستد. (تاریخ بیهقی ص 264). پسران علی تکین ما را نیم دشمنی باشند بی علتی در میان بهتر که دشمن تمام باشند. (تاریخ بیهقی ص 505).
    نیم بر
    نام فنی است در کشتی گیری . (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ):
    تلخ و تند است ز چشمت نظری می خواهد
    آسمان از نگهت نیم بری می خواهد.

    میرنجات (از آنندراج ).

    نیم پرده
    (اصطلاح موسیقی ) میان پرده . نقطه هائی که بین حروف به جای حروف یا پرده های متروک گذارند. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به پرده در این لغتنامه شود.
    نیم جوان
    مردی که نصف عمر خود را گذرانیده باشد. (ناظم الاطباء). کسی که به اواسط جوانی رسیده باشد. (فرهنگ فارسی معین ).
  • اسب رام نشده و دست آموز نگشته . (ناظم الاطباء).
  • نیم خفت
    نیم خفته . خمارآلود:
    گلی بود در بوستان ناشکفت
    همان نرگسی در چمن نیم خفت .

    نظامی .