نیم ذرع
میله ای آهنین یا چوبین معادل نصف ذرع که بدان پارچه و امثال آن اندازه گیرند.
نیم بسمل
ذبیح ناقص ، و بسمل را به فارسی کشتار گویند. (آنندراج ). نیم کشته . مذبوحی که هنوز جان داشته باشد. (ناظم الاطباء). مرغی که سر آن بریده باشند و هنوزدر حال طپیدن باشد. که مقداری از گردن او بریده باشند و سر جدا نشده باشد. (یادداشت مولف ):
بیامد اوفتان خیزان بر من
چنان مرغی که باشد نیم بسمل .
منوچهری .
نیم پهلوی
مسکوک طلا که نصف یک پهلوی قیمت دارد. (یادداشت مولف ).
نیمچاه
دهی است از دهستان قره طغان بخش بهشهر شهرستان ساری . در 2هزارگزی شمال ایستگاه نکا، در دشت معتدل مرطوبی واقع و 130 تن سکنه دارد. آبش از رود نکا، محصولش غلات ، برنج ، پنبه و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
نیم خنده
تبسم . نیم خند. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نیم خند شود.
-نیم خنده کردن ; تبسم کردن . شکرخند زدن . (ترجمان القرآن از فرهنگ فارسی معین ).
نیم ذره
بسیار کوچک . به غایت ظریف:
با لعل نیم ذره خندان چو آفتاب
سایه نشین دیده گریان کیستی .
خاقانی .
نیم بطر
نیم بطری . شیشه ای به اندازه نصف بطر. (یادداشت مولف ).
نیم پیشه
کم مایه . (آنندراج از فرهنگ بدر چاچی ).
نیم چتور
یک هشتم بطری . هر چتور از مایعی معادل ربع بطری است . در تداول آن را نیم چتول گویند. رجوع به چتور شود.
نیم خواب
چرت . غنودگی . (ناظم الاطباء). سنه: لاتاخذه سنة و لا نوم (قرآن 2/255); نگیرد وی را نه نیم خواب و نه خواب . (کشف الاسرار ج 1 ص 685 از فرهنگ فارسی معین ).
(ص مرکب ) نیم خفت . خواب آلوده . خمار. خمارین . که چشمانش نیمه باز است و در حالتی است بین خواب و بیداری : چشم نیم خواب و نرگس نیم خواب ; کنایه از چشم خمارین و خمارآلود و پرناز است:
دو بادام و سنبلش بابل پرست
یکی نیم خواب و یکی نیم مست .
اسدی .
نیم راست
پرده ای است از موسیقی . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (رشیدی ) (برهان قاطع) (غیاث اللغات ):
گفتی از آن قول که قوال راست
گفته گهی راست گهی نیم راست .
امیرخسرو (از آنندراج ).
نیم تاج
نوعی از آرایش که به سر عروس می گذارند. (ناظم الاطباء). تاج کوچک مرصع به جواهر. جقه . تاجی که از دیبا بافند و به جواهر مرصع سازند. (از غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از فرهنگ فارسی معین ):
جامه ای دارد ز لعل و نیم تاجی از حباب
عقل و دانش برد و شد تا ایمن از وی نغنوید.
حافظ (دیوان چ قزوینی - غنی ص 367).
نیم چتول
نیم چتور. رجوع به نیم چتور و نیز رجوع به چتور شود.
نیم خورد
غذائی که دیگری بدان دست زده و از آن خورده باشد. ته مانده . نیم خورده . رجوع به نیم خورده شود:
تشنه را دل نخواهد آب زلال
نیم خورد دهان گندیده .
سعدی .
نیم راضی
آنکه نیک راضی و خشنود نباشد. (ناظم الاطباء).
نیم بلوک
نام یکی از دهستانهای بخش قاین شهرستان بیرجند است . موقعیت دهستان کوهستانی و هوای آن معتدل مرطوب و در منطقه قاینات خوش آب و هوا و حاصلخیزترین دهستانها محسوب می شود. آب در تمام نقاط دهستان شیرین و گواراست . محصول عمده این دهستان زعفران است . از سایر محصولات غلات و حبوبات به خوبی به عمل می آید. این دهستان از 46 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن 14460 تن است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
نیم تخت
تختی که بالای آن می خوابند. دارابذین . دارافرین . (ناظم الاطباء). تخت کوچک که از یکسو دیوار ندارد و بر آن توان نشستن و پایها آویختن . نیم کت . (یادداشت مولف ).
(اصطلاح کفاشی ) قطعه چرم یا لاستیکی که بر کف کفش مستعمل کوبند دوام آن را، یا برای پوشاندن سوراخی که در تخت کفش پدید آمده است .
نیم چرخ
نوعی از کمان . (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان قاطع). کمان تخش . (انجمن آرا) (برهان قاطع) (رشیدی ) (جهانگیری ): وزن کمان بلندترین ششصد من نهاده اند و مر آن را کشکنجیر خوانده اند و آن مر قلعه ها را بوده فروترین یک من بود و مرآن را بهر کودکان خرد سازند و هرچه از چارصد من تا دویست وپنجاه من چرخ بود، هرچه از دویست وپنجاه من فرود آید تا به صد من نیم چرخ بود و هرچه از صد من فرود آید تا به شصت من آن کمان بلند بود. (نوروزنامه ). نیز رجوع به تخش و چرخ در این لغت نامه شود:
به کوه برشد و اندر نهاله گه بنشست
خدنگ پیش به زه کرد و نیم چرخ به چنگ.
فرخی .
نیم خورده
آنچه از غذا در ظرف بماند. باقی مانده غذا.(ناظم الاطباء). نیم خورد. پس مانده . بازمانده . سور. ته مانده . وامانده . فضله خوان . دهن زده . بقیه و پس مانده خوراکی که دیگری قدری از آن خورده است:
نخورد شیر نیم خورده سگ
ور به سختی بمیرد اندر غار.
سعدی .