جستجو

نیم راه
وسط راه . میان راه . بین راه:
ز کاخ دلارای تا نیم راه
گهر بود و دیبا واسب و کلاه .

فردوسی .

نیم بند
مایعی که بر اثر حرارت کم هنوز منعقد و بسته و سفت نشده باشد مانند تخم مرغ نیم بند و همچنین مایعی که بر اثر برودت کم هنوز منجمد نشده باشد چون بستنی نیم بند.
-تخم مرغ نیم بند ; تخم مرغ که حرارت بدان حد به وی رسد که سفیده آن به رنگ شیر شود و نیم روان باشد بی آنکه سخت شود. نیم پخته . رعاد. (یادداشت مولف ).
  • ناقص . ناتمام . نیمه تمام : دولت یا مجلس نیم بند; کابینه ای یا مجلسی که همه اعضای آن هنوز تعیین نشده اند.
  • نارس . میوه ای که به نضج و پختگی نرسیده است . کال .
  • نیم ترک
    کلاه خود. کلاهی آهنی که در روزهای جنگ بر سر گذارند. (از برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ).
  • نوعی خیمه کوچک . (فرهنگ فارسی معین ): در طارم آمد بر دست راست خواجه بونصر بنشست در نیم ترک چنانکه در میانه هر دو مهتر افتاد. (تاریخ بیهقی ص 139). امیر گفت به نیم ترک رو و خازنان و مشرفان را بگوی ... همگان را خلعت دهند. (تاریخ بیهقی ص 241). کوتوال و سرهنگان دررسیدند و حاجب بزرگ بلکاتکین ایشان را به نیم ترک پیش خویش بنشاند. (تاریخ بیهقی ص 220).
    گر شود ناظر به سقف نیم ترکت آسمان
    بر زمین افتد کلاه از فرق ترک پنجمین .

    سلمان ساوجی .

  • نیم چکمه
    چکمه کوتاه . (ناظم الاطباء). پوتین و چکمه ای که کمی از ساق پا را بپوشاند.
    نیم خیز
    نیم راست . درست راست نشده . (ناظم الاطباء). حالت بین نشسته و خاسته . که به عزم برخاستن از جایش حرکتی کرده است و کاملاً برنخاسته است .
  • سبزه ای که تکانی به خاک داده است دمیدن و بالیدن را.
  • نوخاسته . تازه پدید آمده:
    تازگیش را کهنان در ستیز
    پرخطر او ز آن خطر نیم خیز.

    نظامی .

  • نیم رب النوع
    نیمه خدا: هرکول یکی از نیمه رب النوع های یونان قدیم است . (یادداشت مولف ).
    نیم بوسه
    بوسه ای کوتاه و شتاب زده . بوسه ای مختصر:
    به نیم بوسه ز من خواستی هزار سجود
    به یک جواب ز من خواستی هزار سوال .

    فرخی .

    نیم ترنگ
    رجوع به نیم ترک شود.
    نیمچه
    جامه کوتاه . (جهانگیری ) (رشیدی ) (برهان قاطع). بالاپوش کوتاه . (برهان قاطع) (آنندراج ): بیشتر اوقات قبای زندنیجی پوشیدی یا عتابی ساده و نیمچه پوستین بره داشتی . (راحةالصدور).
  • شمشیر کوتاه . (رشیدی ) (جهانگیری ) (آنندراج ) (برهان قاطع): صدف مغفر بر سر نهاد نهنگ نیمچه بکشید . (جوامعالحکایات از فرهنگ فارسی معین ).
    سبزه گر نیمچه بر آب زند باکی نیست
    کآب را روز و شب از باد زره بر بدن است .

    مجیر (از آنندراج ).

  • نیمدار
    جامه و فرش مستعمل که به کهنگی تمام نرسیده باشد . (آنندراج ). چیز مستعمل اما قابل استفاده ، بین نو و کهنه . (فرهنگ عامیانه جمال زاده از فرهنگ فارسی معین ). مستعملی که کهنه و فرسوده نیست:
    افکنده طرح خرمی از سایه های نیم
    دامان دشت ساخته نو فرش نیمدار.

    اشرف (از آنندراج ).

    نیم بها
    نصفه قیمت . به قیمتی معادل نصف قیمت واقعی . ثمن بخس . رجوع به نیمه بها شود.
    نیم تسلیم
    دست به ناف رساندن و خم شدن برای سلام نیم تسلیم است و دست به زمین گذاشتن و بر پیشانی گرفتن تمام تسلیم . (آنندراج ). نوعی از سلام و تعظیم که دست بر ناف گذارند و کرنش کنند. (ناظم الاطباء).
    نیم چهر
    نیم رخ . نیم چهره . رجوع به نیم چهره شود.
  • نسناس . (یادداشت مولف ). رجوع به نسناس شود:
    ز مردم هم آنجابه هرسو رمه
    بدیدند پویان برهنه همه
    به یک چشم و یک رو و یک دست و پای
    به تک همچو آهو جهنده ز جای
    دو تن هم بر استاد ز ایشان به هم
    بدی یک تن از ما نه بیش و نه کم
    به یک بار هرکس کش آهنگ کرد
    کز آن نیم چهران برآرند گرد.

    اسدی .

  • نیم داشت
    نیمدار. مستعمل . نمداشت . نیز رجوع به نمداشت شود: اتابک سلغرشاه قصب مصری به مجدالدین داد... مگر نیمداشت بود او را خوش نیامد. (لطایف عبید زاکانی ).
    نیم رخساره
    نیم رخ . (ناظم الاطباء). رجوع به نیم رخ شود.
    نیم بهر
    یکی از قسمت های بروج نظیر هفت بهر و دوازده بهر در نجوم . (از مقدمه التفهیم ). نیز رجوع به نیم بهره شود.
    نیم تن
    نیم تنه . آرخالق. (برهان قاطع). جامه دامن و آستین کوتاه که نیم تنه نیز گویند و به کنایه و مجاز لنگ را نیز گویند. (از رشیدی ). جامه ای باشد کوتاه مر زنان را. (از جهانگیری ). رجوع به نیم تنه شود:
    نیم تنی تا سر زانوش هست
    ازپی آن بر سر زانو نشست .

    نظامی .

    نیم چهره
    نیم چهر. نیم رخ . تصویری که نیمی از صورت را نشان دهد. رجوع به نیم رخ شود.
  • نسناس . نیم چهر. رجوع به نیم چهر و رجوع به ناظم الاطباء و فرهنگ فارسی معین شود.
  • نیم دانگ
    قیراط. (مهذب الاسماء) (زمخشری ) (یادداشت مولف ) (دستورالاخوان ). تسو. یک جو. (یادداشت مولف ) (از زمخشری ). دوازده یک چیزی . یک دوازدهم چیزی . (یادداشت مولف ).
    نیم رس
    شراب و ثمر و سبزه که خوب نرسیده باشد. (آنندراج ). نیم پخته . نیم خام . که نه کاملاً رسیده است و نه نارس است بلکه میان آن دو است . (یادداشت مولف ). از خامی و کالی درآمده اما هنوز قوام و نضج نگرفته و پخته ناشده . که تازه رسیده و به غایت نبالیده است:
    چیده هرکس بر به قدردانش از بستان فیض
    میوه ما نیم رس از شاخسار افتاده است .

    دانش (از آنندراج ).