جستجو

نیم کاله
در تداول جنوب ایران ، نیم کاره . نیمه تمام . ناقص . ناتمام . در غیاث اللغات «نیم کله » آمده است .
نیم گسل
نیم گسسته . نیم گسلیده . شل شده:
قلاده نیم گسل گشت و شیر خشم آلود.

اثیر اخسیکتی .

نیم موی
ظاهراً نیم تنه ای از موئینه بوده است . نیم تنه پوست . (یادداشت مولف ):
کاندرین مهرگان فرخ پی
زومرا نیم موی و نیم قباست .

فرخی .

نیم زبان
کنایه از کم گو و شخصی که از حیا و ادب یا از صلابت و مهابت مخاطب سخن نتواند گفت . (آنندراج ). کسی که از خجالت و شرمساری یا حماقت یا جهتی دیگر نمی تواند سخن گوید و حرف زند. (ناظم الاطباء):
گرچه روی سخن امروز سراسر با ماست
ما ز کم حوصلگی نیم زبانیم همه .

باقر کاشی (از آنندراج ).

نیم شمع
کنایه از شرم مرد. (یادداشت مولف ).
نیمکت
از: نیم (به معنی نصف ) + کت (به معنی تخت ). (یادداشت مولف ). تختی که دست کم از یک طرف دیواره نداشته باشدو بر آن نشینند و پاها فروآویزند یا بر زمین نهند.
نیم گشوده
نیم باز. نیمه باز. که تمام گشاده نیست و تا نیمه آن را گشوده اند.
نیمن
نیم من . رجوع به نیم من شود: اندر دو من و نیم من آب بپزند تا به نیمن بازآید. (ذخیره خوارزمشاهی ). بگیرندزردآلوی کشته و مویز سیاه دانه بیرون کرده ... از هر یکی نیمن . (ذخیره خوارزمشاهی ). و در بعضی نسخه ها می پخته نیمن است و انگبین نیمن . (ذخیره خوارزمشاهی ).
نیم زن
از زن کمتر:
پرستنده را گفت کای نیم زن
نه زن داشت این دلو و چرخ و رسن .

فردوسی .

نیم ضربی
(اصطلاح صحافان ) جلد چرمی نیم ضربی . جلد تیماجی نیم ضربی . (یادداشت مولف ). رجوع به ضربی شود.
نیم گناه
نیم گنه . (فرهنگ فارسی معین ).
نیم نان
نیم گرده . نصف گرده نان .
-نیم نانی ; لقمه ای . قوت مختصری . اندک غذائی:
نیم نانی گر خورد مرد خدای
بذل درویشان کند نیمی دگر.

سعدی .

نیم زنگی
سیه چرده . کبود. در بیت زیر مقصود سپهر است:
ازین ابلقسوار نیم زنگی
که در زیر ابلقی دارد دورنگی .

نظامی .

نیم طبیب
کسی که دعوی طبابت کند لیکن مهارت نداشته باشد.
-امثال :
نیم طبیب بلای جان است و نیم ملا خطر ایمان . (یادداشت مولف ).
نیم گندم
نیم جو. رجوع به نیم جو شود.
نیم نظر
اندک التفاتی . مختصر عنایتی:
آنچه سلطان کند به نیم نظر
نکند دولت این درست بدان .

فرخی .

نیم ساز
(اصطلاح هندسه ) منصف الزاویه . (لغات فرهنگستان ). که زاویه را دونیمه سازد.
نیم عباسی
واحد پول معادل صد دینار که در زمان صفویه رایج بود و آن را معمولاً به نام پدر شاه عباس خدابنده می نامیدند. (زندگانی شاه عباس کبیر تالیف فلسفی ج 3 ص 259 از فرهنگ فارسی معین ).
نیم کش
نیم کشیده . تیغ و تیر و مانند آن که تمام نکشیده باشند. (آنندراج ). تیغ یا دشنه یا خنجری که آن را تانیمه از نیام بیرون کشیده باشند. تیری که در کمان گذاشته و زه کمان را تا نیمه کشیده باشند:
می خواست دوش عذر جفاهای او خیال
صد تیر آه نیم کشم در کمان بماند.

؟

نیم گنه
خطای اندک .قصور. (ناظم الاطباء). نیم گناه . (فرهنگ فارسی معین ).