جستجو

نیم دم
لحظه ای .لختی . نفسی . لمحه ای . مهلتی به غایت اندک . زمانی بسیار کم:
دریاب عیش صبحدم تا نگذرد بگذر ز غم
کآنگه به عمری نیم دم دریافت نتوان صبح را.

خاقانی .

نیم برش
(ص مرکب ) نیم برشت . (آنندراج ).
نیم پری
نیم پر بودن . در ظرفی تا نیمه چیزی بودن .
  • (اصطلاح نجوم ) نصف الامتلاء. وقتی که ماه در تربیع باشد و آن در شب هفتم و بیست ویکم است . (یادداشت مولف ) (از مقدمه التفهیم ).
  • نیم جوسنگ
    سنگی را گویند که به وزن نیم جو باشد یا مقداری که به وزن نیم جو باشد. (برهان قاطع). وزنه ای که معادل نیم گندم باشد. (ناظم الاطباء). معادل وزن نصف دانه جو.
    نیم خفته
    نیم خفت . رجوع به نیم خفت شود.
    نیمدور
    دهی است از دهستان پشتکوه باشت و بابوئی بخش گچساران شهرستان بهبهان . در 86هزارگزی شمال گچساران و 12هزارگزی شمال جاده بهبهان به کازرون ، در منطقه کوهستانی معتدل هوایی واقع است و دارای 800 تن سکنه است . آبش از چشمه و محصولش غلات ، برنج ، کنجد، حبوبات و شغل اهالی زراعت و حشم داری و عبا و گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
    نیم برشت
    (ن مف مرکب ) کمی برشته شده . (یادداشت مولف ).
  • تخم مرغ نیم پخت . نیم برش . (آنندراج ). رعاد. نیم بند. ظاهراً نیم روی امروزین . (یادداشت مولف ): اندکی نان اندر ماءالعسل ترید کنند یا خایه مرغ نیم برشت دهند. (ذخیره خوارزمشاهی ). و غذاهای لطیف و زودگوار... چون گوشت بزغاله و جوژه مرغ خانگی فربه و خایه مرغ نیم برشت . (ذخیره خوارزمشاهی ).
  • نیم پز
    چیزی که نیک پخته نشده باشد. (ناظم الاطباء). نیم پزیده . نیم پخته . رجوع به نیم پخته شود.
    نیم جوش
    چیزی که نیک نجوشیده و خوب نپخته باشد. (از ناظم الاطباء). نیز رجوع به نیم جوشیده شود.
    نیم خم
    گلدان . گلدان سفالین . اصیص ; تغار. (یادداشت مولف ): الاصیص ; نیم خم که در او شاهسپرم کارند. (السامی ) (یادداشت مولف ).
    نیمده
    ده کوچکی است از دهستان افزر بخش قیروکارزین شهرستان فیروزآباد در 37هزارگزی جنوب قیر بر کنار راه عمومی به خنج واقع و دارای 126 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
    نیم برشته
    نیم برشت . نیم تف داده . که کاملاً برشته نشده باشد.
    نیم پول
    جندک . هشتادیک قران . (یادداشت مولف ). واحد وجه و مسکوکی در ایران عهد قاجار. نصف یک پول . هر پول معادل چهار جندک بود. (از فرهنگ فارسی معین ).
    نیم جوشیده
    نیم جوش . آب یا مایعی که بر آتش خوب نجوشیده باشد.
  • شرابی که تخمیر آن هنوز کامل نشده است و نارس است:
    نیم جوشیده عصیر از سر خم
    درکشیدن ، که چنین است صواب .

    منوچهری .

  • نیم خنب
    نیم خم . گلدان سفالین . (یادداشت مولف ): الاصیص ; نیم خنب که در آن شاهسپرم کارند. (ربنجنی ) (یادداشت مولف ). رجوع به نیم خم شود.
    نیم دینار
    کنایه از لب معشوق. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از انجمن آرا) (از رشیدی ). نیمه دینار. (رشیدی ) (برهان قاطع):
    بخستم نیم دینارش به گاز از بیخودی یعنی
    که گر جم را نگین است آن نگینش را نگار است این .

    خاقانی (از انجمن آرا).

    نیم بریان
    که کاملاً بریان نشده است .
    نیم پولی
    چهاریک شاهی . نیم پول . (یادداشت مولف ).
  • کنایه از چیز کم ارزش یا بی ارزش . نیم غازی .
  • نیم چاشت
    ناشتا. (ناظم الاطباء).
  • لهنه . (تفلیسی ). ضحوه . (بحر الجواهر) (منتهی الارب ). ضحو. ضحیه . ضحی . (منتهی الارب ) (یادداشت مولف ). مقابل ظهر که چاشت است . (یادداشت مولف ).
  • نیم خند
    تبسم . (یادداشت مولف ). تبسم و خنده ای که در آن لبها چندان از هم باز نشوند. (ناظم الاطباء).
  • (نف مرکب ) متبسم .
    -دهن نیم خند ; که برای خنده لبهایش از هم باز نشده است:
    روزی که پسته دید لب همچو قند او
    شد خنده زهر در دهن نیم خند او.

    صائب (از آنندراج ).