جستجو

مارفانان
قلعه ای به اصفهان که آتشکده «شهر اردشیر» را در جانب آن ساخته بودند. و رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 54 و مزدیسنا ص 241 شود.
ماراما
دهی از دهستان آتابای است که در بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس واقع است و800 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
مارپلاس
کربش . کربشه . (صحاح الفرس ). چلپاسه . کرباسو.کرباسه . کربسه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چلپاسه و وزغه و حربا را گویند. (برهان ). چلپاسه . مارمولک . و رجوع به کرباسو و چلپاسه و حربا و مارمولک شود.
مارستان
معرب بیمارستان است . (دهار) (منتهی الارب ). بیمارستان را گویند و آنرا به تازی دارالشفا خوانند. (جهانگیری ). بمعنی مارسان است که بیمارستان و دارالشفا باشد. (برهان ). بمعنی بیمارستان لیکن به فتح «راء» است و معرب . بیمارستان است ، نه آنکه مار بمعنی بیمار باشد و کلمه مرکب است چون نگارستان . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (از آنندراج ). به عربی دارالشفا گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). تعریب بیمارستان . شفاخانه . دارالمرضی . مریضخانه . بیمارخانه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
بردش از قصر چون نگارستان
همچو دیوانگان به مارستان .

جامی (از آنندراج ).

مارفسا
رجوع به ماده بعد شود.
ماران
ج ِ مار یعنی مارها.
  • آهنگران . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
  • مارپیچ
    پیچیدگی در اطراف مرکزی . (ناظم الاطباء). پرچم و... آنچه مصوران شکلی بوضعی کشند که گویا چند مار باهم پیچیده اند. (غیاث ) (آنندراج ). به شکل مار حلقه زده . حلقه های پیوسته که از بزرگ آغازیده و بتدریج کوچک شود چنان مار که حلقه زده باشد. حلزونی شکل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
    ظفر معاینه در رمح مارپیچ ملک
    بود چو معجز موسی در اژدها دیدن .

    سوزنی .

    مارد
    سرکش و درگذرنده . ج ، مَرَدَة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خبیث . متمرد. سرکش . طاغی . یاغی . عاتی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و حفظاً من کل شیطان مارد. (قرآن 37/7).
  • مرتفع. (اقرب الموارد). بناء مارد; بنای بلند و مرتفع. (ناظم الاطباء). بناء مرتفع و آن مجاز است (از اقرب الموارد).
  • بلند و برآمده از اطراف بینی کوه معروف به عارض . (منتهی الارب ) (آنندراج ). عارض کوه یعنی بلند برآمدگی اطراف بینی کوه . (ناظم الاطباء).
  • دیو ستنبه [ وِ س ِ ت َ ب َ ] . ج ، موارد. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ). دیو ستنبه یعنی به غایت بدی رسیده و معتاد گشته . (ترجمان القرآن ).
  • مارسلوس
    یکی از کنسولان روم قدیم بود که در 222 ق. م . بدان مقام رسید و دوبار با آنیبال جنگیده سپاهیان او را درهم شکست و بدین واسطه «تیغ روم » لقب یافت . در سال 312 به «سیراکوزا» لشکرکشید و در آنجا نیز به فتوحاتی نائل آمد سپس در سال 210 با سپاهیان کارتاژ در محل کانوزیوم مصاف داد و بر آنان غالب شد ولی در سال 208 آنیبال او را به زبردستی هلاک ساخت . (از اعلام تمدن قدیم فوستل دو کلانژ).
    مارفسای
    مارفسا. مارفساینده . مارافسا. مارافسای . مارفسان . که مار را افسون کند:
    مارفسای ارچه فسونگر بود
    رنجه شود روزی ازمار خویش .

    ناصرخسرو.

    ماران دیز
    دهی از دهستان کنارشهر است که در بخش بردسکن شهرستان کاشمر واقع است و276 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
    مارپیسه
    اَرقَم . حیه برصاء. حیه رقشاء. نوعی از مار سیاه و سپید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نوعی از مار سیاه و سپید که گویند سخت خطرناک است . (گنجینه گنجوی چ وحید ص 341):
    باد سحری چو بردمم ز دهن
    مارپیسه کنم زپیسه رسن .

    نظامی (گنجینه گنجوی ص 341).

    ماردگان
    دهی از دهستان «ایراندگان » است که در بخش خاش شهرستان زاهدان واقع است و300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
    مارسه
    اطریقون است . (فهرست مخزن الادویه ).
    مارفسایی
    عمل مارفسای . افسون کردن مار:
    نای است یکی مار که ده ماهی خردش
    پیرامن نه چشم کند مارفسائی .

    خاقانی .

    ماران گاز
    دهی از دهستان فعله کری است که در بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان واقع است و660 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
    مارپیکر
    که پیکری چون مار دارد. به شکل و هیئت مار:
    خامه مارپیکرش باد رقیب گنج دین
    مهره و زهره در سرش درد دوای ایزدی .

    خاقانی .

    ماردون
    قلعه ای است و در حال نصب و جر ماردین گویند. (منتهی الارب ). قلعه ای است در جزیره ابن عمرو، این کلمه معرب به حروف است رفعش با واو و نصب و جرش با یاء می باشد گویند: هذه ماردون و رایت ماردین و مررت بماردین . (از اقرب الموارد). رجوع به ماردین شود.
    مارسیرت
    که خوی و سیرت مار دارد. موذی:
    این خیره کشی است مارسیرت
    و آن زیربریست موش دندان .

    خاقانی .

    مارفش
    مار مانند. ماروش . همچون مار به روی و خوی .