ماتمگن
مخفف ماتمگین . غمگین . غمدار. عزادار:
ور نباشد هر دو ،او، پس جمله نیست
هم کشنده خلق و هم ماتمگنی ست .
مولوی .
ماحط
عام ماحط، سال کم باران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ماخل
گریزنده . مالخ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هارب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گریزنده و هارب . (ناظم الاطباء).
ماتمگین
ماتمگن . عزادار. و رجوع به ماتمگن شود.
ماچخ
سعی و جهد و کوشش و کار و عمل . (ناظم الاطباء).
ماحق
یوم ماحق، روز سخت گرم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (آنندراج ).
(اِ) شدت گرمای تابستان . یقال جانا فی ماحق الصیف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شدت گرمای تابستان . (آنندراج ).
ماخلا
مگر. بغیر از. غیر از. (از ناظم الاطباء).
-
ماخلا اللّه ; ماسوی اللّه . (یادداشت مولف ):
الا کل شی ماخلااللّه باطل
و کل نعیم لامحالة زائل .
لبیدبن ربیعه .
ماتمی
عزادار. سوکوار. مصیبت زده . ماتم زده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماتم دیده . (آنندراج ):
تا خوی ابر گلرخ تو کرده شبنمی
شبنم شده ست سوخته چون اشک ماتمی .
رودکی .
ماجدی
دهی است از دهستان جزیره صلبوخ بخش مرکزی شهرستان آبادان که 6310 تن سکنه دارد و سکنه آن از طوایف فراهانی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
ماچ دادن
گذاشتن که کسی او را ببوسد. بوسه دادن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ماحل
سعایت کننده . (ناظم الاطباء). ساعی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و فی الدعاء: لاتجعله ماحلا مصدقاً. (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
شهر قحطرسیده ، بلد ماحل و زمان ماحل کذلک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شهر قحطرسیده و زمان قحطرسیده . (آنندراج ). سال خشک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). لاغر ومتغیر اندام . یقال رایته ماحلا. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). مکار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). لئیم . (یادداشت ایضاً).
ماخلق ا
آنچه خداآفریده است از عالم و انسان و حیوان . (ناظم الاطباء). و در حدیث است : اول ماخلق اللّه العقل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معنی دوم حروف «ما» شود.
-اول ماخلق اللّه کسی معیوب بودن ; در عقل او خلل بودن . دیوانه بودن . مخبط بودن .مجنون بودن . و این اشاره است به حدیث شریف اول ماخلق اللّه العقل . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ماتن
نویسنده متن . مقابل شارح و محشی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اسم فاعل و در اصطلاح مولفین : واضعالاصل . یقال «الشارح خطاء الماتن ». (اقرب الموارد).
ماجرا
مرکب است از ما و جری صیغه ماضی ; فارسیان بمعنی سرگذشت و قصه و واقعه آرند. (آنندراج ). سرگذشت و اتفاق و آنچه گذشته باشد. واقعه و حادثه و عارضه و کیفیت و صورت حال و عرض حال . قصه . (ناظم الاطباء). آنچه گذشته باشد وسرگذشت و احوال زمانه گذشته . (غیاث ). رویداد. ماوقع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): قصه و ماجرای حال ایشان دراز است . (فارسنامه ابن البلخی ص 100). و در این وقت که این ماجرا رفت بهرام بیست ساله بود. (فارسنامه ابن البلخی ص 78). دزدان به شنودن آن ماجرا و به آموختن افسون شاد شدند. (کلیله و دمنه ).
پار من از جمع حاج بر لب دجله
خواستم انصاف ماجرای صفاهان .
خاقانی .
ماچ کردن
بوسیدن . بوسه زدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ماحوز
نوعی از شاهسپرم و آنرا مروماحوز نیز گویند. (آنندراج ). نوعی از شاهسپرم و آنرا مروماحوزی و مروماحوز نیز گویند. (از منتهی الارب ). خرنباش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ریحانی است با گل اغبر مایل به سبزی و مروماحوزی و مرماحوز نیز گویند. (از اقرب الموارد).
ماخن
ناپاک و پلید و پست و شریر و بد و ناراست و دروغ . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
ماتورنگ
بمعنی سوسمار است و آن جانوری باشد که شافعی مذهبان خورند و عربان ضب خوانند، به موش خرما شباهتی دارد لیکن ازو بزرگتر است . پیه اورا زنان به جهت فربه شدن خورند. (برهان ). ماترنگ. (آنندراج ). سوسمار که بتازی ضب گویند. (ناظم الاطباء).رجوع به سوسمار و ماترنگ و چلپاسه و سام ابرص شود.
ماجراجو
ماجراجوینده . هنگامه طلب . شرطلب . که پیوسته فتنه انگیزد و فتنه خواهد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ماچگی
حالت ماچه . مادگی . حالت ماده بودن . مقابل نری . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماچه شود.