جستجو

مارافسای
بمعنی مارافسان است . (برهان ). مارافسا. (از ناظم الاطباء). مُعَزٍّم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
زمان کینه ورش هم به زخم کینه اوست
به زخم مار بود هم زمان مارافسای .

عنصری .

مارثون
به لغت یونانی و بعضی گویند به سریانی رازیانه بستانی باشد و آنرا «بادیان » هم می گویند. (برهان ) (آنندراج ). معرب از لاتینی «ماری تی موم » و قسمی رازیانه آبی است و آن را کاکله نیز گویند. (فرهنگ فارسی معین ).
مارزدگی
حالت و کیفیت مارزده . مارگزیدگی . رجوع به مارزده شود.
مار ضحاک
ماری که در شانه پشت ضحاک پیدا شده بود و همیشه مغز سر آدمی می خورد. (غیاث ) (آنندراج ).
  • (اِ مرکب ) زنجیر. (فرهنگ رشیدی ). کنایه از سر زنجیر. (غیاث ). کنایه از زنجیر. (انجمن آرا):
    روی تو چه جای سحر بابل
    موی تو چه جای مار ضحاک .

    سعدی (دیوان چ مصفا ص 639).

  • مارافسایی
    عمل مارافسای . افسون کردن مار. مطیع کردن مار. مارگیری:
    به مارافسایی آن طره و دوش
    به چنبربازی آن حلقه و گوش .

    نظامی .

    مارج
    زبانه آتش . (مهذب الاسماء). زبانه آتش بی دود. (ترجمان القرآن ، ص 85). آتش که دودنداشته باشد. (غیاث ). شعله بی دود. (ناظم الاطباء). شعله بی دود ساطعه سخت ملتهب . (از اقرب الموارد). آتش بی دود: مارج من نار. (منتهی الارب ) (دهار). زبانه .لهب . شواظ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و خلق الجان من مارج من نار ; یعنی از آتش بی دود. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
    مار زدن
    زدن مار کسی را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گزیدن مار کسی را. نیش زدن مار.
    مارضحاکی
    کنایه از زنجیر است که بر پای مجرمان نهند. (برهان ) (آنندراج ):
    دست آهنگرمرا در مار ضحاکی کشید
    گنج افریدون چه سود اندر دل دانای من .

    خاقانی .

    مار
    معروف است که به زبان عربی حیه گویند. (برهان ). حیه . (ترجمان القرآن ). حیوانی دراز و خزنده و بی دست و پای که به تازی حیه گویند. ج ، ماران . (ناظم الاطباء). پهلوی «مار» ، سانسکریت ، «ماره » ، این کلمه سانسکریت بمعنی میراننده و کشنده است ، بنابراین با کلمه اوستائی «مئریا» بمعنی زیانکارو تباه کننده یکی است ، از مصدر «مر» اوستائی و پارسی باستان بمعنی مردن ... کردی ، «مار» . جانوری از خزندگان دارای بدنی دراز و قابل انعطاف ، بدون دست و پابیشتر آنها مولد زهرهای کشنده اند و تعداد دنده های آنها بسیار است ولی جناق ندارند. (از حاشیه برهان چ معین ). جانوری است از راسته خزندگان که دارای اندام خارجی (دست و پا) نیست بدنی کشیده و طویل دارد. ماردارای اقسام مختلف است که بعضی از آنها سمی و برخی بدون سم هستند. و تاکنون در حدود 2000 نوع مار کشف شده که بیشتر سمی و در نواحی گرم بسر می برند. (از لاروس ). عِسوَدّ. عامر. عامرة. عَمَج . عُمٌّج . عومج . عَوهُج . غول . غِطرَب . ابنة الجبل . عِرزِم . عِربِد. عثمان . عَثاء. طَل ّ. طوط. رَقاش . هاب . لاهة. (منتهی الارب ).ایم . حنش . اخزم . اشجع. (نصاب ). راسته ای از خزندگان که فاقد دست و پا هستند و کمربندهای مربوط به این اندامها نیز از بین رفته است و در نتیجه از بین رفتن اندامها، تقسیم کار در نقاط مختلف تیره پشت نیز از میان رفته و مهره ها به استثنای مهره اطلس همگی شبیه یکدیگرند. دنده ها در تمام طول بدن بجز دم وجود دارند و در حرکت حیوان عمل مهمی انجام میدهند. در ماران عظم قص هرگز وجود ندارد. یکی از مشخصات ماران اتساع بسیاری است که دهان برای بلعیدن طعمه پیدا می کند. این صفت در ماران سمی به منتهی درجه می رسد، به این ترتیب می توانند طعمه های بزرگتر از خود را نیز ببلعند زیرا از طرفی همه استخوانهای فک دارای حرکت می باشند ومفصلی می شوند و از طرف دیگر استخوان مربع که در حال استراحت بطور مورب قرار دارد در هنگام باز شدن دهان تقریباً عمودی می شود وانگهی دو نیمه فک تحتانی باهم مفصل شده ممکنست از هم باز شوند و چون جناغ سینه نیز وجود ندارد طعمه های بزرگ به آسانی می توانند وارده معده گردند. دندانها در ماران بر روی دو آرواره قرار دارند و گاهی تمام حفره دهانی و استخوان کامی و حتی استخوان تیغه ای را می پوشانند. در بین دندانهای آرواره بالا در ماران سمی دندانهای سمی قرار دارند. زبان ماران دارای شکاف است و مری و معده مانند دهان نیز اتساع می یابند. شش ها بدون قرینه می باشند و شش چپ بسیار کوچکتر است و گاهی اصلاً وجود ندارد. چنین بنظر می رسد که چشم ماران فاقد پلک است زیرا ماران دارای نگاه ثابتی هستند ولی در واقع در ماران پلک وجود دارداما بشکل پرده شفاف نازکی است که وسط قرنیه روی چشمها بهم چسبیده اند. ماران تقریباً همه از طعمه های زنده تغذیه می کنند. (از فرهنگ فارسی معین ):
    مار را هرچند بهتر پروری
    چون یکی خشم آورد کیفر بری .

    بوشکور.

    مار افعی
    قسمی از مار که افعی نیز گویند. (ناظم الاطباء):
    چو مار افعی بر خویشتن همی پیچید
    ز نیم ضربت آن مارپیکر آتش و آب .

    مسعودسعد.

    مارجی
    گمراه در دین . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
    مارزده
    مارگزیده . سلیم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که مار وی را گزیده باشد:
    مهره مار بهر مارزده ست
    به کسی کز گزند رست مده .

    خاقانی (دیوان چ سجادی ص 800).

    مارا
    انقلابی فرانسه . یکی از روسای انقلاب فرانسه ، مقتول بدست «شارلت کورده ». (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فیزیکدان و سیاستمدار فرانسه (1743-1793 م .) و نویسنده «دوست توده » و یکی از محرکین کشتارهای سپتامبر در انقلاب کبیر فرانسه بود. او در کنوانسیون نماینده گروه «منتانیارد» بود و به «دوموریه » و «ژیروندنها» حمله می کرد و خود را در محاکمه شاه (لوئی شانزدهم ) بسیار با حرارت و جدی نشان می داد. او بدست «شارلوت کورده » بقتل رسید. (از لاروس ).
    مار بالشی
    قسمی از مار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
    مارچوئیه
    دهی از بخش حومه شهرستان نائین است که 108 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
    مار زیتون
    قسمی زیتون که رنگ اصلی زیتونی دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نوعی زیتون تیره رنگ که اهلیلجی و خوش خوراک است . (فرهنگ فارسی معین ). نوعی زیتون به رنگ سبز تیره که به نسبت باریکتر از دیگر انواع زیتون است و مردم گیلان خوردن این نوع را بر دیگر انواع آن رجحان دهند.
    مارطیوس
    کانون اول . (از التفهیم ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از 10 اسفند تا 10 فروردین . مارس . آذار. (یادداشت ایضاً).
    ماراب
    به معنی تازه بختی باشد یعنی بخت و دولت تازه و نو. (برهان ). تازه بختی . (جهانگیری ). تازه و نو و مساعدت بخت . (آنندراج ) (انجمن آرا).
    و رجوع به حاشیه همین صفحه شود.
    ماربانان
    از قرای اصفهان به نصف فرسنگی آن .(معجم البلدان ، از حاشیه برهان ذیل ماربین ). از معظم قرای ناحیت جی است . و رجوع به نزهةالقلوب چ لیسترانج مقاله سوم ص 50 شود.
    مارچوبه
    مارگیاه است و آنرا به عربی هلیون گویند. دفع سموم جانواران گزنده و مار و عقرب کند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). نام دوائی که به عربی هلیون گویند و در کشف نوشته که گیاهی است دفع زهر مار و کژدم کند و هم گره گره بصورت مار بود. (از غیاث ) (از آنندراج ) (از جهانگیری ). نام دوائی است که به عربی هلیون نامند و رستنیی است به شکل مار که آنرا پخته بخورند. (از انجمن آرا). کندی گوید آن بیخ نبات است که به هیات ستبر بودو منبت او در کوه است از کوههای اصفهان و ظاهر او به زردی مایل بود و میان او سفید بود و طعم او به طعم خشخاش ماند و در آن اندک شیرینی بود. (ترجمه صیدنه ). اسم فارسی هلیون است . (فهرست مخزن الادویه ). هلیون که به پارسی مارچوبه گویند. (ذخیره خوارزمشاهی ). جُنجُل . اسفراج . اسفیراج . یرامع. مارگیا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گیاهی است از تیره سوسنیها و از دسته مارچوبه ها که گیاهی علفی و بالارونده و پایا و زیبا است . ارتفاعش بین 70تا 90 سانتیمتر و دارای شاخه های تقریباً چوبی و صاف است که به حالت وحشی در غالب آب و هوا تکثیر حاصل کرده است و به سبب زیبا بودن موردتوجه و پرورش قرار می گیرد. بر روی ساقه های نازک و استوانه شکل این گیاه خطوط بسیار ظریف قابل تشخیص است برگهای آن به صورت فلسهایی است که از بغل آنها شاخه های باریک و دراز به صورت دسته های 3 تا 8 تایی برنگ سبز دورهم گرد آمده از نظر شکل ظاهری به برگهای نازک و ظریف شباهت دارند،گلهای مارچوبه در فاصله ماههای خرداد و تیر ظاهر می شوند و وضع آویخته و رنگ سبز مایل به زرد دارند میوه اش قرمز و زیبا و محتوی دانه های متعدد است . ساقه های مارچوبه از سبزیهای خوراکی لذیذ و مطلوب است . از ساقه زیرزمینی این گیاه استفاده داروئی نیز بعمل می آید(دارای اثر مدر است ) از این گیاه در حدود 40 گونه شناخته شده که همه متعلق به نواحی گرم و معتدل کره زمین است . در ترکیب انساج این گیاه مواد مختلف از قبیل رزین ، قند، مانیت ، آسپاراژین و املاح پتاسیم و غیره موجود است . هلیون . کشک . کشک الماز. اسفرک . اسفراج . اسفاراج . سپارک . تاکرون . خشب الحیه . یرموع . جنجل . ضغبوس . اسفرج . اسپراغس . اسفرغس . یرامیع. صوف الحیه . صمد. اسفراک . مارگیاه . (فرهنگ فارسی معین ):
    گیرم که مارچوبه کند تن به شکل مار
    کو زهر بهر دشمن و کو مهره بهر دوست .

    خاقانی (دیوان چ سجادی ص 839).