جستجو

مادردار
آنکه دارای مادر است . آنکه در دامان مادر پرورش یافته .
-پدرمادردار ; آنکه دارای اصل و نسب است . کسی که از خاندان مشهور و اصیلی باشد.
  • آنکه از مادر خود نگاهداری کند. کسی که هزینه زندگی مادر را بعهده دارد.رجوع به ماده بعد شود.
  • مادرکشی
    عمل مادرکش . قتل مادر. کشتن مادر. دست یازیدن به کشتن مادر.
    مادون
    ماسوا وفروتر و پائین تر. (ناظم الاطباء). ماسوا و بمعنی فروتر نیز آمده . (غیاث ) (آنندراج ). زیردست ، مقابل مافوق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از ما (آنچه ) + دون (فرودتر) آنچه فروتر است . آنچه فرود است:
    جمله بر خود حرام کرده بدی
    هرچه مادون کردگار عظیم .

    ناصرخسرو.

    ماذ
    نیکو و خوش طبع زیرک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نیکوروی خوش طبع زیرک که صحبت وی خنده آورد. (ناظم الاطباء).
    مادخ
    بزرگ. ارجمند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
    مادرداری
    دارای مادر بودن . داشتن مادر.
  • نگاهداری از مادر. رجوع به ماده قبل شود.
  • مادرکلید
    معمولاً شرکتهای سازنده قفل برای هر سلسله قفل که با کلیدهای مختلف باز می شود کلیدی می سازند که دندانه های بیشتر دارد و قادر است همه قفلها را باز کند. گاهی برای اتومبیلها هم چنین کلیدی تعبیه می شود. در ساختمانهای بزرگ ادرات این کلید مخصوص نگهبان است که در مواقع ضروری بسرعت بتوانند همه درها را باز کنند. (فرهنگ فارسی معین ). شاه کلید. ظاهراً این کلمه معادل « پاس پارتو» ی فرانسوی است و آن نوعی کلید است که بیشتر قفلها را بدان باز کنند.
    مادون گودباغ
    دهی از دهستان قلعه عسکر است که در بخش مشیز شهرستان سیرجان واقع است و400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
    ماذا
    این کلمه در عربی بر شش وجه می آید: اول آنکه ما استفهام است و ذا اشاره مانند ماذا التوانی . دوم آنکه ما استفهام است و ذا موصول مانند ماذا تفعل . سوم آنکه ماذا بطور مرکب استفهام رارساند مانند لماذا جئت . چهارم آنکه ماذا اسم جنس است بمعنی شی یا موصول است بمعنی الذی مانند قل ماذا صنعت . پنجم آنکه ما زائد است و ذا برای اشاره مانند اسرع ماذا یا زید ای اسرع هذا. ششم آنکه ما استفهام است و ذا زائد مانند ماذا صنعت . (از اقرب الموارد).
    مادر
    ترجمه «ام » که والده باشد. (آنندراج ). زنی که یک یاچند بچه بدنیا آورده باشد. (ناظم الاطباء). ام . والده . ماما. مام . ماد. مار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماد. مار. پهلوی ، «ماتر» ، «مات » ظاهراً از «ماتا» ، حالت فاعلی از «ماتر» ، اوستا، «ماتر» ، ارمنی دخیل ، «متک » (ماده ). هندی باستان ، «ماتر» ، ارمنی ، «مئیر» ، کردی ، «ماک » ، مادک (مادر)، «مادک » (گاومیش ماده )، افغانی ، «مور» ، استی ، «ماده » «مده » ، «ماد» ، «مد» ، بلوچی ، «مات » ، «ماث » ، «ماس » (مادر)، دخیل ، «مادگ» ، «ماذغ » (مونث )، شغنی ، «ماد» ، منجی ، «مایا» ، گیلکی «مار» . زنی که یک یا چند بچه زائیده . والده . اُم . (حاشیه برهان چ معین ):
    به رستم چنین گفت گودرز پیر
    که تا کرد مادر مرا سیر شیر.

    فردوسی .

    مادردخت
    تودری را گویند و آن تخمی باشدریزه و آنرا در صفاهان قدومه خوانند. خوردن آن قوت باه دهد. (برهان ) (آنندراج ). تودری . (ناظم الاطباء).
    مادرگان
    دهی از دهستان رودشت است که در بخش کوهپایه شهرستان اصفهان واقع است و 127 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
    ماده
    مقابل نر. (آنندراج ). مونث و هر حیوانی که دارای آلات تانیث باشد و بزاید. ج ، مادگان . (ناظم الاطباء). در لهجه مرکزی ، به کسر دال [ دِ ] . پهلوی ، «ماتک » (مونث ). کردی ، «مادک » (گاومیش ماده ). کردی دخیل ، «ماده » (مونث )... مقابل نر. (از حاشیه برهان چ معین ). جانوری که فرزند آورد یا تخم کند. انثی . مقابل نر:
    ماده گفتا هیچ شرمت نیست ویک
    چون سبکساری نه بد دانی نه نیک .

    رودکی .

    ماذانکت
    از قرای اسپیجاب همدان است . (معجم البلدان ).
    مادرآورد
    مادرآورده . به ارث رسیده از مادر. موروثی . مادرزاد. آنچه که از مادر رسیده باشد. ذاتی:
    مرا هست این نکوئی مادرآورد
    مرا دایه به مهر و ناز پرورد.

    (ویس و رامین ).

    مادرزا
    مخفف مادرزاد. رجوع به مادر زاد شود.
    مادرگاو
    دهی در آذربایجان و از مضافات تبریز است . (نزهة القلوب مقاله سوم چ اروپا ص 80).
    ماده بانان
    روستائی از شیب کوه ، ناحیه جنوبی بلوک را مجرد و در چهار فرسخ و نیم جنوبی جشنیان واقع است . (فارسنامه ناصری ص 215).
    ماذر
    مادر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). رجوع به مادر شود.
    مادرآورده
    مادرزاد. آنچه که از مادر به وی رسیده باشد. موروثی . ذاتی . فطری: اما چون نوبت به علی و آل علی (ع ) رسد بغض مادر آورده اش رها نکند. (کتاب النقض ص 117). ... اما از عداوت مادر آورده ، چون نوبت به حضرت علی رسد روا نباشد که به دعای مصطفی (ص ) آفتاب جماد بعد از غروب طلوع کند. (کتاب النقض ص 563).