جستجو

ماداگاسکار
جزیره بزرگی است در اقیانوس هند که بوسیله کانال موزامبیک از قاره آفریقا جدا شده و در حدود 592000 کیلومتر مربع وسعت و 56577000 تن سکنه دارد. مرکز آن «تاناناریو» و شهرهای عمده آن ماژونگا و تاماتاو و آنتسیرابه است . این جزیره در قدیم سرنه نامیده می شد و عربان آنرا تصرف کرده بودند و در قرن پانزدهم میلادی بوسیله اروپائیان کشف گردید. در قرن شانزدهم میلادی فرانسویان در آنجا دفتر تجارتی دایر کردند و ریشلیو برای بهره برداری از منابع آن دست به تاسیس یک کمپانی زد. کلبر در سال 1664 سازمان آن را تجدید و تکمیل کرد و این جزیره به نام فرانس اوریانتال نامیده شد ولی در قرن هیجدهم اداره امور آن مختل گردید و تقریباً فرانسویان در سال 1830 آنرا رها نمودند.پس از سال 1840 انگلیسی ها آنرا تصاحب کردند ولی مجدداً در تحت حمایت کشور فرانسه قرار گرفت و سپس حکومت فرانسه آنرا ضمیمه کشور خود ساخت . و در سال 1942 جزیره ماداگاسکار بوسیله آرتش انگلستان اشغال گردیدولی اختیار تام فرانسه آزاد را بر این سرزمین برسمیت شناخت . در سال 1946 یک حکومت فدراتیو در آنجا بوجود آمد و در سال 1960 بکلی مستقل گردید. (از لاروس ).
مادرخرج
کسی که همه مخارج گروهی را که جمعاً به مسافرت یا گردش روند به عهده گیرد و در پایان کار با افراد آن گروه تصفیه حساب کند. (فرهنگ فارسی معین ). گروهی که به گردش دستجمعی و مسافرت می روند و یک نفر را از میان خود مامور می کنند که کلیه مخارج را بپردازد و پس ازپایان کار سهم هریک را محاسبه و وصول کند، چنین کسی را مادرخرج نامند. (فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ).
مادرغن
حرام زاده و فرزند زنا. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادرغر شود.
مادمازل
تلفظ فارسی مادموازل . رجوع به مادموازل شود.
مادینه
مادین . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). منسوب به ماده . مونث . مقابل نرینه ، مذکر. (فرهنگ فارسی معین ): پس آنگاه که نهاد آن مادینه را، گفت : ای پروردگار من بدرستی که من نهادم آنرا مادینه وخدای داناتر است به آنچه نهاد و نیست نرینه چون مادینه و من نهادم او را مادینه ... (تفسیر ابوالفتوح ، از فرهنگ فارسی ایضاً). و رجوع به مادین و ماده شود.
مادام
تا وقتی . (غیاث ) (آنندراج ). تا. تازمانیکه . این کلمه در عربی از افعال ناقصه است و «ما» در این لفظ مصدریه است که فعل مدخول خود را بمعنی مصدر گرداند. و مادام صورت فعل است و در معنی اسم و احکام اسم بر این جاری است چنانکه «توقیت ». پس این لفظ «مادام » برای توقیت مضمون جمله مدخول خود می آید . (از غیاث ) (از آنندراج ). و بدین معنی اغلب قبل از «که » استعمال شود: دانه مادام که در پرده خاک نهان است هیچکس در پروردن او سعی ننماید. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 69).
مادام به شاه پشت بسته
پشت و دل دشمنت شکسته .

نظامی .

مادرخواندگی
مادر خوانده بودن . و رجوع به مادرخوانده شود.
مادموازل
دخترخانم . دوشیزه . عنوانی که فرانسویان به دختران و زنان شوی ناکرده می دهند.
مادیون
ج ِ مادی ، در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند). (فرهنگ فارسی معین ). پیروان عقیده ای که ماده را اصل و اساس جهان آفرینش می داند . و رجوع به مادی شود.
مادام دوسوینیه
(1626-1696 م .) از نویسندگان بزرگ دوره لوئی چهاردهم است . نامه های وی نماینده اوضاع و احوال عصر اوست . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مادرخوانده
زنی که کسی او را به مادری قبول کند.
  • زن پدر. (فرهنگ فارسی معین ).
  • دایه . مرضعه . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ):
    عجوزی بود مادرخوانده او را
    ز نسل مادران وامانده او را.

    نظامی .

  • مادرکش
    مادر کشنده . کسی که مادرش را به قتل رسانیده : نرون امپراطور روم را مادرکش می خواندند. (فرهنگ فارسی معین ).
    مادنجان
    یکی از عشایر کرد که در اطراف جبال مقیم اند. و رجوع به تاریخ کرد ص 111 و 169 شود.
    مادیه
    دهی از دهستان گورائیم است که در بخش مرکزی شهرستان اردبیل و در 18 کیلومتری جنوب اردبیل واقع است و335 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
    مادت
    مادّه . ماده . مایه . اساس . بنیاد. مدد پیاپی . فزونی پیوسته . وسیلت . سبب: مادت معیشت من آن بود که هر روز یگان دوگان ماهی می گرفتمی و بدان روزگار کرانه می کرد و مرا بدان سد رمقی حاصل می بود. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 83). چنانکه آب دریا را بمدد جویها مادت حاصل آید. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 197). چنانکه نور چراغ بمادت روغن وفروغ آتش بمدد هیزم . (کلیله و دمنه چ مینوی ص 199).
    در دولت عم بود مرا مادت طبعم
    آری ز دماغ است همه قوت اعصاب .

    خاقانی .

    مادرخورده
    دهی از دهستان طبس مسینا است که در بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع است و133 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
    مادرکشته
    کسی که مادرش کشته شده باشد. مادرمرده: همه شب چون مادرکشتگان بیدار و چون پدررفتگان بیخواب و قرار. (سندبادنامه ص 247).
    مادندر
    مخفف مادراندر است که زن پدر باشد. (برهان ) (از ناظم الاطباء). مخفف مادراندر. (آنندراج ):
    جز بمادندر نماند این جهان کینه جوی
    با پسندر کینه دارد همچو با دختندرا.
    رودکی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 145).
    جهانا چه بینی تو از بچگان
    که گه مادری گاه مادندرا.

    رودکی (احوال و اشعار ج 3 ص 967).

    مادیین
    ج ِ مادی در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند). (فرهنگفارسی معین ). و رجوع به مادیون و مادی و ماده شود.
    مادح
    ستایشگر و مدح کننده . (آنندراج ). ستایش کننده . مدح کننده و تعریف کننده . (ناظم الاطباء). آفرین گر. واصف . وصاف . مداح . ستاینده . آفرین سرا. ستایش سرا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مدح کننده . ستایشگر. ج ، مادحان:
    ز بس برسختن زرش بجای مادحان هزمان
    ز ناره بگسلد کپان ز شاهین بگسلد پله .

    فرخی (دیوان ص 350).