جستجو

مارس
باخت در بازی نرد بطوریکه حریف همه مهره های خود را برداشته باشد و شخص مقابل نتوانسته باشد هیچ مهره را بردارد. در این صورت دو دست باخت محسوب می شود. (از فرهنگ فارسی معین ).
-مارس شدن ; دوبار باختن حریف را، و آن وقتی است که پیش از آن که بازنده تمام مهره های خود را در خانه خویش جمع کند حریف همه مهره های خود را برچیده باشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-مارس کردن ; دوبار بردن حریف را در نرد. و آن وقتی است که پیش از آنکه حریف تمام مهره های خود را در خانه خود جمع کند او همه مهره های خود را برچیده باشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مارع
جای گیاهناک فراخ علف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ماراتون
رجوع به «ماراس » شود.
ماربچه
بچه مار. توله مار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زاده مار و کنایه است از گزنده و موذی و خطرناک: این ماربچه به غنیمت داشته بود مردن پدرش [ علی تکین ] و دور ماندن امیر از خراسان . (تاریخ بیهقی ).
-امثال :
از مار نزاید جز ماربچه . نظیر:
عاقبت گرگزاده گرگ شود
گرچه با آدمی بزرگ شود.

سعدی (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 146).

مارخ
زالزالک وحشی . ولیک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در دیلمان و لاهیجان و رودسر «ولیک » را گویند. (از جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 236).
مارسا
مارسار. لقب ضحاک است . (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به مارسار شود.
ماراس
و ماراتون . رازیانج بری و بستانی است . (فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به «مارثون » شود.
ماربر
دهی از دهستان «کرچمبو» است که در بخش «داران » شهرستان فریدن واقع است و 535 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
مارخوار
مارخور. خورنده مار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از فهرست ولف ): یزدجرد گفت این چندین تن خلق که اندر جهانند بدیدم از ترک و دیلم و سقلاب و هند و سند و هرچند در جهان خلق است بدبخت تر از شما [ عرب ] نیست که شما همه موش خوارید و مارخوار. (ترجمه طبری بلعمی ).
همانا که آمد شما را خبر
که مارا چه آمد ز اختر بسر
ازین مارخوار اهرمن چهرگان
ز دانائی و شرم بی بهرگان .

فردوسی .

مارسار
با سری چون سر مار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه یا آنچه سری چون مار دارد. که سرش شبیه مار است . مارسر:
و یا همچنان کشتی مارسار
که لرزان بود مانده اندر سنار.

عنصری (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

مارغ
گول . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). احمق. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
ماراغان
دهی از دهستان بریاجی است که در بخش سردشت شهرستان مهاباد واقع است و260 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
ماربین
نام ناحیه ای از مضافات اصفهان .(ناظم الاطباء). ناحیه ای است مشتمل بر پنجاه وهشت پاره ده از مضافات اصفهان . گویند تمام آن ناحیه بمنزله یک باغ است به سبب پیوستگی باغستان بهم . (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ). ناحیت ماربین پنجاه و هشت پاره دیه است خوزان و قرطان و رنان و اندوان معظم قرای آن و به حقیقت این ناحیت همچون باغی است از پیوستگی باغستان و دیهها باهم متصل ... (نزهةالقلوب چ گای لیسترانج مقاله سوم ص 50). نام دهستان بخش سده شهرستان اصفهان است این دهستان در سازمان (کذا) جزو بخش نجف آباد است . ولی در سازمان فرمانداری جزء بخش سده منظور شده است . نظر به اینکه دهستان ماربین شامل تمام بخش سده می باشد لذا درباره حدود و مشخصات آن به بخش سده مراجعه شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10):
اصفهانا در آرزوی توام
شوقمند دیار کوی توام
ماربینت که نسخه ارم است
آفتاب اندر و درم درم است .

صدرالدین خجندی (از آنندراج ).

مارخور
خورنده مار. مارخوار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
بود همچون گوشتی کزوی گرفتی مور خورد
گشت از این سان چون کلان شد مار خور لکلک بچه .

سوزنی .

مارسان
بمعنی مارستان است که بیمارستان و دارالشفا باشد. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به مارستان و بیمارستان شود.
مارغن
مارزن . مارکش . عصائی که بر سر سیخی دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مارالیا
مطران نصیبین بود. کتاب الازمنه از اوست . (عیون الانباء ج 1 ص 72). رجوع به عیون الانباء شود.
ماربینی
اَخنَس . (زمخشری ). آنکه بینی آویخته دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به اخنس شود.
مار خوردن
کنایه از رنج و سختی بردن و غم و اندوه خوردن باشد. (برهان ). کنایه از غم و غصه خوردن و رنج وسختی بسیار کشیدن . (آنندراج ). کنایه از رنج و سختی بردن باشد. (انجمن آرا). اندوه بردن . غم خوردن . غم بسیارخوردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
لعل روان ز جام زر نوش و غم فلک مخور
زین فلک زمردین بهرچه مار می خوری .

سلمان ساوجی .

مارسپند
ماراسپند. ماراسفند. مهر اسفند. رجوع به ماراسپند و مترادفات کلمه و مزدیسنا و تاثیر آن در ادبیات فارسی ص 103 شود.