جستجو

قیه قشلاق
دهی است از دهستان گورائیم بخش مرکزی شهرستان اردبیل ، سکنه آن 496 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت ، گله داری و صنایع دستی زنان آنجا گلیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
قیمه ریزه
خورش قیمه و گوشت بسیار ریزه شده (یا چرخ کرده ) که آن را سرخ کنند و خورش سازند یا بصورت قلقلی درآورند. (فرهنگ فارسی معین ).
قیه قشلاقی
دهی است از دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر، سکنه آن 123 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و مختصر حبوب و شغل اهالی زراعت ، گله داری و صنایع دستی زنان آنجا فرش و جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
قیمه قیمه کردن
ریزریز کردن . خردخرد کردن چیزی را (گوشت و جز آن ). (فرهنگ فارسی معین ):
نمیدهد دل روشن ز دست همواری
برنگ کچکرش از تیغ قیمه قیمه کنند.

محسن تاثیر (از آنندراج ).

قیه کشیدن
آوازی خاص که در جشن های عروسی و غیره کشند و بیشتر اکراد و الوار و روستائیان . (یادداشت مولف ). جیغ کشیدن بهنگام جشن (مانندعروسی ، مخصوصاً از طرف زنان ). (فرهنگ فارسی معین ).
قیمه کردن
ریز کردن . خرد کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
قیوان
موضعی است در صعده از بلاد خولان یمن . حارث بن عمرو خولانی درباره آن اشعاری دارد. (از معجم البلدان ). شهری است در یمن مر خولان را. (منتهی الارب ).
قیهل
پیکر.
  • دیدار و روی . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). قیهلة. واز این باب است قول علی علیه السلام : و اجعل حندوریتک الی قیهلی ; ای وجهی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
  • قیمی
    نسبت است به قیمت . (از اقرب الموارد).
  • (اصطلاح فقه ) در برابر مثلی . غیرمثلی .
  • قیود
    ج ِ قید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (متن اللغة) (شرح قاموس ). رجوع به قید شود.
    قیه لی
    دهی است از دهستان نازلو بخش حومه شهرستان ارومیه . آب آن از شهرچای . محصول آن غلات ، چغندر و حبوب . شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا جوراب بافی است .راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
    قینا
    بر وزن مینا، نوعی از بقلةالحمقاست که به فارسی خرفه گویند. (برهان ) .
  • بیخی است طبی که در هندوستان روید. (فرهنگ فارسی معین ).
  • قیور
    گمنام و ناشناخته نسب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
    قیناب
    قانب . (منتهی الارب ). رجوع به قانب شود.
    قیوص
    ج ِ قَیص ، بانگکننده . (منتهی الارب ). رجوع به قیص شود.
    قینابار
    رجوع به قیناباری شود.
    قیوظ
    ج ِ قیظ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قیظ شود.
    قیناباری
    از یونانی کیناباری . به معنی زنجفر است . قینابار. قیناری . قیناماری . قینامار. (فهرست مخزن الادویه ). زنجفر عملی ، زنجفر مصنوعی . و آن را از گوگرد وزیبق کنند، با وزن متساوی . (یادداشت مرحوم دهخدا).
    قیول
    شیر که نیمروزان خورند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
    قیناری
    از یونانی . رجوع به قیناباری شود.