جستجو

قیراندود
قیراندوده . (فرهنگ فارسی معین ):
نه هوایی کدر و گردآلود
بر وی از ابر یکی خیمه شوم
بسته اندر قفسی قیراندود
منظر دیده ز دیدار نجوم .

(فرهنگ فارسی معین از بهار).

قیزان
ج ِ قوز بمعنی ریگ توده .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به قوز شود.
قیسون
ج ِ قیس . (معجم البلدان ).
  • مشک چوپان . (فرهنگ فارسی معین ).
  • قیدبند
    قلعه و حصار. (آنندراج ). دژ. (فرهنگ فارسی معین ).
    قیراندوده
    اندوده به قیر. قیرمالیده . (فرهنگ فارسی معین ).
    قیزملک
    ملکه گرجستان ، زنی که پادشاه تمامت گرج بود. (تاریخ جهانگشا ج 1 پاورقی ص 212 و ج 2 ص 160). گویند که چون به ابوبکر رضی اللّه عنه خبر رسید که شه عجم زنی است ، گفت : ذل من اسند امره الی امراءة. (همان کتاب ج 2 ص 161).
    قیسوند
    دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، سکنه آن 280 تن . آب آن از چشمه می باشد. محصول آن غلات ، میوه جات ، لبنیات ، چغندرقند، توتون و شغل اهالی آنجا زراعت است . از راه شوسه اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
    قیچاجی گری
    شغل و عمل قیچاجی . خیاطی . (فرهنگ فارسی معین ): در خدمت اشرف مورد تربیت گشته روز بروز به درجه علیا ترقی میکرد و بحسن خدمات منصب قیچاجی گری یافته . (فرهنگ فارسی معین از عالم آرا ص 1040).
    قیدحور
    و قیذحور. بداخلاق. (از اقرب الموارد).مرد بدخوی . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
    قیربون
    بزرگترین شهر در سرزمین مکران مشتمل بر روستاهاست فانیذ آن بهمه دنیا صادر میگردید. (از معجم البلدان ).
    قیزه
    لنگوته . (بهار عجم ) (آنندراج ).
    -قیزه کردن اسب ; بستن اسب بوضعی خاص و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته و در هندوستان قازه به الف گویند. (بهار عجم ) (آنندراج ).
    قیسی
    نوعی از زردآلو. (از آنندراج ) (غیاث اللغات ). یکی از انواع زردآلو که بسیار شیرین و مطبوع است و در اطراف دماوند فراوان است . (فرهنگ فارسی معین ): دانه قیسی را اگر مغزش را تنها در زمین بکاری چیزی نروید چون با پوست بهم بکاری بروید، پس دانستم که صورت نیز در کارست نماز نیز در باطن است . (فرهنگ فارسی معین از فیه مافیه چ فروزانفر ص 143).
  • زردآلوی خشک شده و برگه زردآلو که بنام کِشْته و برگه نیز نامیده میشود.
  • شفتالوی خشک شده .
  • زردآلویی که خشک کنند و مغز بادام یا هسته زردآلوآگین و حشو او کنند. (فرهنگ فارسی معین ).
  • قیدخانه
    محبس . (آنندراج ). حبس . زندان .
    قیرس
    موم که به عربی شمع گویند. (برهان ). قیرُس . از یونانی soَreK بمعنی شمع. موم . شمع. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به قیر و قار شود.
    قیزه بند
    لنگوته بند. (بهار عجم ) (آنندراج ):
    ز نازک معانی شده قیزه بند
    ببرج سرین دیده زین ره کمند.

    ملاطغرا (از بهار عجم و آنندراج ).

    قیدرلو
    تیره ای از ایل نفر از ایلات خمسه فارس . (جغرافیای سیاسی کیهان ).
    قیرشهر
    شهری بزرگ است [ از روم ] ودر او عمارات عالی و هوای خوب دارد. حقوق دیوانیش پنجاه وهفت هزار دینار. (نزهةالقلوب ; مقاله سوم ص 99).
    قیزه بندی
    بستن پارچه بر عورت و بند کردن سر دیگر آن بطرف سرین در کمر و قیزه بند را لنگوته بند نیز گویند. (بهار عجم ) (آنندراج ).
    قیش
    چرم .
  • تسمه . دوال کمر.
  • چرمی که سلمانیان تیغ خود را بدان تیز کند. (فرهنگ فارسی معین ):
    تیغ را مالید بر قیشی که بود
    پیش تخمش در رکوع و در سجود.

    عارف (از فرهنگ فارسی معین ).

  • قید کردن
    بند کردن . در بند آوردن:
    سعدی به دام عشقتو در پای بند ماند
    قیدی نکرده ای که میسر شود گریز.

    سعدی .