جستجو

قیقهن
بمعنی قنقهر است که صمغی باشد ناخوش طعم و بعضی گویند سندروس است . (برهان ). قیقهر یا قیقهن صمغی است شبیه به سندروس و بدبوی و بدطعم و به هندی رال و به فارسی لعل معبری و به عربی شجره نامند و تمیمی گوید اسم عبرانی سندروس است . (تحفه حکیم مومن ). بدان مردم و گیاه را دود دهند و گویند در آن قوتی است که هزال آرد و مردم فربه چون چندین روز هر روز چهار دانق و نیم در آب یا سکنجبین بنوشند لاغر شوند و هم مطحول و مصروع و مبتلای به ضیقالنفس را دهند سود بخشد و چون با ماالعسل آشامند ادرار طمث کند و جلای بصر دهد و ضعف بینایی را نافع باشد. (ابن بیطار). رجوع به قیقهر شود.
قیصور
نام جزیره ای است در هند. در نزهةالقلوب به نقل از مسالک الممالک آمده که در جزیره قیصور به هند جایی است و در آنجا ماهیانند و چون ایشان را از آنجا بیرون آرند سنگ خارا شوند و در ایشان حیوانیت نماند. (نزهةالقلوب ; مقاله سوم ص 296). بر وزن طیفور، نام شهری در جانب شرقی بحر محیط و نزدیک به دریاست و کافور خوب از آنجا آورند و بعضی گویند نام کوهی است در دریای هند. (برهان ) (آنندراج ). دزی در ج 2 ص 432 گوید: قیصوری عنوان نوعی از کافور. داود ضریر انطاکی در ماده کافور پس از ذکر کلمه مزبور گوید: نیز فنصوری (بفاء و نون ) آمده . قیصوری منسوب به موضعی از بلاد هند از ناحیه سرندیب است . (از حاشیه برهان چ معین از فولرس ):
یکی گفت قیصور به زین دمار
که کافور و صندل دهد بی شمار.

نظامی .

قیقاء
فریاد کردن . (از اقرب الموارد). بانگ کردن . (ناظم الاطباء). رجوع به قوقاة شود.
قیقی
سپیده تخم مرغ . (منتهی الارب ).
قیلویه
دهی است درنواحی مطیرآباد نزدیک نیل . گروهی از محدثان بدان منسوب و به قیلوی مشهورند. رجوع به معجم البلدان شود.
قیصوم
نوعی از برنجاسب است که بوی مادران باشد. (برهان ). برنجاسف است و آن از اسپرمهاست . (از ذخیره خوارزمشاهی ). شاه بابک . شاه بانگ. جمسفرم بری . برترف . شجره ابراهیم . شجره مریم .(یادداشت مرحوم دهخدا). گیاهی است و آن بر دو قسم است : نر و ماده . اطراف آن گیاه سودمند است و دارای شکوفه ای است طلائی و سخت تلخ و برگهایی چون سداب و میوه ای چون دانه آس و بسیار خوشبو که در معالجات به کاررود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: فلان یمضع الشیح و القیصوم ; درباره کسی که خالص در بدویت باشد. (از اقرب الموارد از اساس اللغة). مشک چوپان . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به تحفه حکیم مومن شود.
قیطون
به لغت مصری گنجینه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). گنجینه . (برهان ) (آنندراج ).
  • خانه خرد در خانه کلان بلغت اهل مصر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
  • کناره و حاشیه و سجافی که از ابریشم بافند. (ناظم الاطباء). قیطان . (آنندراج ). رجوع به قیطان شود.
  • قی کردن
    خورده را از دهان بیرون آوردن . استفراغ کردن . برگرداندن مواد غذایی ومواد مترشح داخل معده از دهان به خارج . علت قی کردن مربوط به فشاری است که بواسطه انقباض عضله حجاب حاجز و عضلات شکم روی کیسه معده وارد می آید و محتوی آن را به دهان برمیگرداند در این موقع باب المعده کاملاً بسته شده و فم المعده باز است . بهنگام قی کردن راه حنجره و سوراخهای عقب بینی مانند موقع بلع بسته می شود. استفراغ یک عمل انعکاسی است که دارای چند راه حسی و یک مرکز و چند راه حرکتی است . راههای حسی قی کردن عبارتند از: 1 - تحریک قسمتهای ابتدایی حنجره و قاعده زبان و حلق که عصب آن هم به آنجاها منتهی می شود.2 - تحریک شاخه های عصب دهم که بمعده ختم میگردد. سولفات دوکوئیور که یک مقیی قوی است شاخه های انتهایی عصب دهم را تحریک میکند و موجب استفراغ میشود، ولی اگر دو عصب دهم را ببریم دیگر سولفات دوکوئیور موجب استفراغ نخواهد شد. 3 - تحریک روده ها بطوری که تزریق یک محلول اسید در روده باریک سبب استفراغ میشود (عصب دهم در امراض جهاز هاضمه ، مانند ورق صفاق و ورم آپاندیس تحریک شده و موجب استفراغ میگردد). پس بطور کلی انعکاس قی کردن دارای راه حسی اصلی است یکی از عصب نهم و دیگری راه عصب دهم . مرکز استفراغ در بصل النخاع واقع است ، از راههای حرکتی استفراغ عصب فرنیک است که بعضله حجاب حاجز ختم می شود و دیگر اعصاب بخصوص عضلات زفیری شکم یعنی شاخه های پنج عصب آخری بین دنده یی است . (فرهنگ فارسی معین ).
    قیظ
    گرمای تابستان و آن از طلوع ثریا تا طلوع سهیل است .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، اقیاظ، قیوظ. (ازناظم الاطباء).
  • شدت حرارت . (از اقرب الموارد).
  • (مص ) سخت گرم شدن روز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
  • اقامت کردن . (منتهی الارب ).
  • اقامت کردن بجائی در تابستان . (از اقرب الموارد).
  • قیقاب
    مهره جلا دادن جامه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). صدفی که بدان پارچه ها را مهر کشیده جلا دهند. (ناظم الاطباء).
    قی گرفتن
    حالت قی دست دادن کسی را.
  • پوشیده شدن از قی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به قی گرفته شود.
  • قیله لق
    دهی است از دهستان قطور بخش حومه شهرستان خوی . آب آن از رود قطور و چشمه . محصول آن غلات ، و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
    قیصه
    دهی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار، سکنه آن 140 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا و قالیچه ، گلیم و جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
    قیظان
    مخلافی است به یمن و آن را مخلاف قیظان نامند و آن نزدیک به ذی جبله است . (از معجم البلدان ).
    قیقاج
    اریب . وریب . (برهان در کلمه وریب ). ماخوذ از ترکی ، در تداول ، کج و خم .
  • تیر خمیده . (ناظم الاطباء). تیر افکندن به دشمن در حالی که پشت بدو دارند چنانکه اشکانیان در کر و فر خویش . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
  • قی گرفته
    بقی آمده . بحالت قی افتاده .
  • پوشیده از قی . مستور از ورقه ای از چرک و ریم . (فرهنگ فارسی معین ): با چشمهای قی گرفته اش به من نگاه کرد و لبخندی زد. (فرهنگ فارسی معین از چشمهایش علوی ص 176).
  • قیلیچ
    شمشیر. (فرهنگ فارسی معین ). قلیچ .
    قیصی
    نوعی از زردآلو. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب چ دانشگاه ص 226 و قیسی شود.
    قیظه
    (اصطلاح تصوف ) لنگمانندی که درویشان به کمر می بستند و عورت را بدان می پوشاندند و گاهی آن را از زیر بغل چپ و راست برده به پشت گردن گره میزدند. لنگوته . این کلمه را گاه به ضاد هم ضبط کرده اند. (فرهنگ فارسی معین از مقالات الحنفا).
    قیلیچ قورچیسی
    قورچی شمشیر. شمشیردار (صفویه ). (فرهنگ فارسی معین از سازمان صفویه ص 87). نام دسته ای از قورچیان حکومت صفویه . رجوع به قورچی و سازمان اداری حکومت صفویه ص 78 شود.