قیرکندی
دهی است از دهستان چای باساز بخش پلدشت شهرستان ماکو، سکنه آن 240 تن . آب آن از جویبار پورناک . محصول آن غلات ، پنبه ، کنجد، کرچک ، بزرک و برنج . شغل اهالی زراعت ، گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است . راه ارابه رو دارد و اتومبیل از آن میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
قیش قورشاق
دهی است از دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز، سکنه آن 474 تن . آب آن از رودخانه پیرلوجه می باشد. محصول آن غلات ، حبوب و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
قیچلو
دهی است از دهستان رحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه ، سکنه آن 404 تن . آب آن از زرینه رود،لیلان و قنات . محصول آن غلات ، حبوب ، چغندر و کشمش . شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
قیدلی بلاغ
دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان ، سکنه آن 271 تن . آب آن از چشمه و چاه .محصول آن غلات ، لبنیات ، انگور، صیفی و شغل اهالی زراعت ، و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
قیرگون
برنگ قیر. سیاه فام . (فرهنگ فارسی معین ):
شب آمد جهان قیرگون شد برنگ
همه بازگشتند لشکر، ز جنگ.
فردوسی (از فرهنگفارسی معین ).
قیس آباد
مرکز دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند. آب آن از قنات و محصول آن غلات و زعفران است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
قیشلاغ
قیشلاق. قشلاق. رجوع به قشلاق شود.
قیچی
قیچا. آلتی که بوسیله آن پارچه ، کاغذ و اشیای دیگر را برند. (فرهنگ فارسی معین ). مقراض . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مقص . کازود. دوکارد:
حکیم سوزنی آن تیز قیچی فطرت
که بوده ابره هزلش همیشه آسترم
اگرچه در فن هزل از عبید افزون بود
ولی ز هر دو به ادراک من زیاده ترم .
ملا فوقی یزدی (از آنندراج ).
قیدو
دهی است از دهستان گله زن بخش خمین شهرستان محلات ، سکنه آن 598 تن . آب آن از چشمه و رود گلپایگان . محصول آن غلات ، چغندرقند، صیفی ، بنشن ، انگور، تنباکو، پنبه و مختصر میوه جات و شغل اهالی آنجا زراعت است . راه فرعی به راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
قیروان
کاروان . (منتهی الارب ) (برهان ). معرب کاروان است . عرب از قدیم این کلمه را بکار میبرده است . (از معجم البلدان ). عمده یک کاروان یا یک سپاه . (حاشیه برهان چ معین ) (دزی ج 2 ص 431). قفل و قافله . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط).
جیش و لشکر. (آنندراج از ابن خلکان از ابن قطاع ). معظم رمه و گله . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد) (قطر المحیط). جماعتی از اسبان . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). شهر عمده مرکز ساخلو. (حاشیه برهان چ معین از دزی ج 2 ص 431). قیروان تا به قیروان ; از مشرق تا به مغرب . (فرهنگ فارسی معین ):
شاهی که عرض لشکر منصور اگر دهد
از قیروان سپاه کشد تا به قیروان .
سعدی (از فرهنگ فارسی معین ).
قیساب
دهی است از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرجند، دارای 144 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
قیشلاق
قشلاق. قیشلاغ . رجوع به قشلاق شود.
قیدود
خر ماده درازپشت و گردن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
دراز از هر چیزی . (منتهی الارب ). ج ، قیادید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قیروانات
ج ِ قیروان . (اقرب الموارد). رجوع به قیروان شود.
قیساریة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی قیساریة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
قیشلامیشی
قشلامیشی . قشلامشی . رجوع به قشلامیشی شود.
قیچی در
دهی است از دهستان پایین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد، دارای 144 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، بنشن است . راه فرعی به شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
قیروانی
منسوب به قیروان . (از معجم البلدان ). رجوع به قیروان شود.
قیسب
درختی است از شوره گیاه . (منتهی الارب ).