جستجو

قیف
آلتی که آن را از فلز یا شیشه سازند و دهانه آن بشکل مخروطی است که از پائین به لوله ای استوانه ای متصل میگردد و مایعات را بوسیله آن در ظرف دهان تنگ میریزند. (فرهنگ فارسی معین ).
تکاو. تکاب . طرجهساله . طرجهاره . قمع. (منتهی الارب ) . رجوع به قمع شود.
-قیفهای لرزان ; نام بخشی است از دستگاه گوارش لاله های دریایی . عده قیفهای لرزان برحسب سن جانورتغییر می یابد (از 5 الی 1500 عدد) و در سطح فوقانی صفحه باز می شوند. آب دریا بواسطه قیف های مذکور در شبکه های حفره عمومی بدن ریخته و از آنجا به تمام نقاط میرود. رجوع به جانورشناسی عمومی چ دانشگاه ج 1 صص 250-251 شود.
قیقلان
چوبی است که بدان کشتی را برند. اداری صدرها بالقیقلان . (بلوغ الارب ج 3 ص 366).
قیلوط
بلغت اهل مغرب دوایی است و آن برگ کندنای شامی باشد که نوعی از کندناست . (برهان ) (آنندراج ). یکی از گونه های تره است . (فرهنگ فارسی معین ).
قیمت
بهای کالا. (آنندراج ). ارز هر چیزی . (ناظم الاطباء). در شرع چیزی را گویند که تحت ارزیابی درآید. (کشاف ):
در زمان ما نجابت بس که بی قیمت بود
عین دارد قطره نیسان اگر گوهر شود.

میرصیدی (از آنندراج ).

قیطانیه
دهی است از دهستان مزدقانچای بخش نوبران شهرستان ساوه ، سکنه آن 537 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات ، بنشن ، پنبه و مختصر انگور. شغل اهالی زراعت ، مختصر گله داری و صنایع دستی زنان آنجا قالیچه و جاجیم بافی است . راه مالرو دارد و اتومبیل از آن میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
قیفال
رگی در بازو که آن را مخصوص به سر و روی میدانستند و سراروی نیز گویند. (ناظم الاطباء). رگی است که گشادن آن بخون گرفتن سر و روی و گلو را مفید باشد و بهمین سبب آن را در عرف سر و رو گویند. (آنندراج ). رگی است در ذراع که برای بیماریهای سر آن را فصد کنند و آن معرب است و گویند عربی است . (از اقرب الموارد). از یونانی کفاله بمعنی سر و راس است ، ولی قیفال در کتب طبی عربی و فارسی بمعانی ذیل آمده است :
1 - به معنی socilahpeَK یونانی و euqilahpeَC فرانسوی بکار رفته که بمعنی آنچه مربوط به سر است (راسی ) میباشد، مانند: ورید قیفال (یکی از وریدهای بازو)، شریان قیفال (شریان سبات ). سراروی .
2 - مخصوصاً به ورید قیفال اطلاق شود.
مولف ذخیره نویسد: دو رگ قیفال است ، از هر دستی یکی . و این قیفال رگ دوم است که از جگر بسوی بالا برآمده باشد تا به چنبر گردن و اینجا به دو بخش شده است و باز هر بخشی به دو بخش شده است یکی کوچکتر و یکی بزرگتر و به جانبی از گردن درآمده است بسر برآمده [کذا ] و با دماغ اندرآمده [ کذا ] و بزیر دماغ چون فرشی گسترده شده و اندر حجابهای دماغ پراکنده شده و غذا بدو میرساند و دماغ را بهره تمام دهد و باز جمعشده است و هم بر آن سان که باسلیق فرودآید فرودآمده است و اندر بعض مردمان فرودآمدن وی پوشیده تر باشد از بهر آنکه اندر زیر عضله باشد و اندر بعضی ظاهرتر باشد از بهر آنکه بر روی عضله ها و بعضی اصحاب تشریح گفته اند ودجان هر دو شاخ باسلیق است که بر سر می برآید و قیفال از سر فرودآید و پوشیده فرودآید و بدین سبب گویند که ودج غلیظ باسلیق است و ودج رقیق قیفال است . از بهر آنکه چون پوشیده فرودآید باریک نماید و هردو رگ یعنی قیفال و باسلیق از هر دو جانب گردن به هر دو دست فرودآید و اندر لغت یونان کرانه چیزها را قیفال گویند. و این رگ را قیفال از بهر این گویند که بر کرانه ذراع نهاده است و فصد قیفال علتهای سر و چشم و بینی و کام و دهان و دندان و لب را سودمند بود. (از ذخیره خوارزمشاهی ):
هر یکی از ساعدین مادر و بازو
خویشتن آویخته با کحل و قیفال .

منوچهری (از فرهنگ فارسی معین ).

قیقم
گشاده گلو. (از اقرب الموارد).
قیل و قال
قال و قیل .گفت و شنید. مباحثه . (انجمن آرای ناصری ):
از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت
یک چند نیز خدمت معشوق ومی کنم .

حافظ.

قیمتی
منسوب به قیمت ، ارزش دار. بهادار.
  • پربها. ثمین . گرانبها. (آنندراج ):
    من آنم که در پای خوکان نریزم
    مر این قیمتی لفظ دُرّ دری را.

    ناصرخسرو.

  • قیطران
    نوعی گل از تیره شمعدانیها که برگها و گل آن مانند گل عطری ، ولی ساقه های آن ضخیم و بسیار بلند و بوی آن متعفن است . (گیاه شناسی گل گلاب ص 216). گیاهی است از تیره شمعدانیها که علفی و یک ساله یا دوساله است و ارتفاعش بین 50 تا 60سانتیمتر است . و در غالب نقاط اروپا و شمال آفریقا و آسیا (از جمله ایران ) میروید. برگهایش دارای 1 تا 7 تقسیم دندانه دار میباشد، گلهایش سفید، صورتی و یا ارغوانی است و بعنوان گیاه زمینی در باغچه ها نیز کشت می شود و بعلاوه یکی از گیاهان مراتع است . انساج این گاه بعلت تانن فراوانی که دارد بعنوان قابض و بندآورنده خون مورد استفاده قرار میگیرد. ابرةالعجوز. غزیل . سگ دندان . رقم . لیلک بورنی . (فرهنگ فارسی معین ).
    قیفط
    رجل قیفط; مرد بسیارجماع . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
    قیقناق
    خاگینک . خاگینه . (فرهنگ فارسی معین ).
    قیل و قال کردن
    کنایه از بحث و مباحثه و گفتگو کردن . (برهان ) (ناظم الاطباء).
  • داد و فریادکردن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به قال و قیل شود.
  • قیمر
    قلعه ای است در جبال بین موصل و خلاط. جماعتی از اعیان امراء موصل و خلاد که از نژاد اکرادند بدان منسوبند. صاحب آن قلعه را ابوالفوارس گویند. (از معجم البلدان ).
    قیمری
    حسین بن علی . ملقب به ناصرالدین . امیر کردی الاصل صاحب قیمریه جوانیه در دمشق بود و مدرسه قیمریه را بنیاد کرد و همو بود که شام را بملک ناصر صاحب حلب تسلیم کرد هنگامی که توران شاه بن صالح ایوب در مصر بقتل رسید. وی بسال 665 ه' . ق. در گذشت . (المجموعة الباجیة خطی ) (الاعلام زرکلی ج 1 ص 255 و ج 2 ص 803).
    قینامار
    از یونانی کیناباری . رجوع به قیناباری شود.
    قیوم
    بیمانند و بی همتا. (منتهی الارب ). بسیار قائم . (فرهنگ فارسی معین ).
    قیمس
    یکی از دو تن که از مصر به یونان رفت و خط را به یونانیان آموخت . ابن الندیم گوید: در یکی از تواریخ قدیمه خوانده ام که یونانیان درقدیم خط نمیدانستند تا آنکه دو تن از مصر بدانجا وارد شدند که یکی قیمس و دیگری اغنور نام داشت و با آنان شانزده حرف بود و با آن حروف یونانیان به نوشتن پرداختند و سپس یکی از آن دو چهار حرف دیگر استنباط کرد و آنگاه مرد دیگری بنام سمونیدس چهار حرف دیگر بدانها افزود که تعداد آنها به بیست وچهار حرف بالغ گردید. (الفهرست چ مصر ص 23). در فرهنگ ایران باستان آمده : ابن الندیم این داستان را درست یاد کرده قیمس و اغنور همان کدمس و اگنور هستند و سیمونیدس کسی است که در داستان پیدایش خط در یونان از او نام برده میشود. همچنین پلامدس در داستان سازنده برخی از حروف یونانی است . فرقی که میان داستان یونانی و نوشته ابن الندیم موجود است این است که آن دو مرد از فنیقیه بودند نه از مصر و دیگر اینکه الفبای فنیقی دارای 22 حرف است نه 16 حرف . (از فرهنگ ایران باستان ص 145).
    قیناماری
    از یونانی کیناباری . رجوع به قیناباری شود.
    قیومی
    قیوم بودن . قائم بالذات بودن . پایندگی . (فرهنگ فارسی معین ).