جستجو

غولق بوغاز
درب السلامه . گذرگاهی میان کوههای طوروس (سلسله جبالی در ترکیه ). قدما آن را «عوامید قیلیقیه » نامیده اند. (از اعلام المنجد).
غوندار
تلفظ عربی و ترکی گندار . رجوع به گندار و قاموس الاعلام ترکی شود.
غوطه زدن
فروشدن در آب . سر به آب فروبردن . فرورفتن در آب . غوطه خوردن . غوته خوردن . غوطه ور شدن . رجوع به غوطه و غوته شود:
غوطه در خون خود از فرق زند تا به قدم
به شهید تو نزیبد کفنی بهتر ازین .

سعدی (از آنندراج ).

غوغاطلبی
عمل شخصی غوغاطلب . فتنه جویی . فتنه گری . رجوع به غوغا و غوغاطلب شود.
غوندبود
تلفظ ترکی گندبود . رجوع به گونو و اعلام المنجد شود.
غوطه فروبردن
سر به آب فروبردن . فروبردن سر در آب و مانند آن . غوطه ور شدن . رجوع به غوطه و غوته شود:
چو این زاری به گوش غزنوی خورد
سرش غوطه به خون دل فروبرد.

حکیم زلالی (از آنندراج ذیل به گوش آمدن ).

غوغا کردن
هیاهو کردن . سخت بانگ زدن . شور و غوغا و فریاد برآوردن . هنگامه کردن . قیامت کردن . انقلاب و تهییج کردن . جَلَب . اِجداف . (منتهی الارب ): خوارزمشاه مردی بس بخرد ... است کس را زهره نباشد که پیش وی غوغا کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 324).
ای پسر دانی که هیچ آغاز بی انجام نیست
نیک بنگر گرچه نادان بر تو می غوغا کند.

ناصرخسرو.

غول آسا
بسیار بزرگ و معظم . آنچه مانند غول بزرگ و مهیب باشد. غول پیکر. دیومانند. رجوع به غول شود: کارخانه غول آسای ذوب فلزات .
غوندمار
تلفظ ترکی گندمار . رجوع به همین نام و قاموس الاعلام ترکی شود.
غوطه فروخوردن
سر به آب فروبردن . فروشدن در آب . فرورفتن در آب . غوطه خوردن . غوطه ور شدن . غوطه زدن . غوته خوردن . رجوع به غوطه و غوته شود:
درین دریا سر از غم برمیاور
فروخور غوطه و دم برمیاور.

نظامی .

غوغاگر
آنکه فتنه و غوغا جوید. غوغاطلب . فتنه گر. آشوب طلب . رجوع به غوغا شود.
غول وار
مانند غول . بسان دیو. رجوع به غول شود:
شبی تاریک نور از ماه برده
فلک را غول وار از راه برده .

نظامی .

غوطه گاه
جای غوص و فرورفتن در آب . (ناظم الاطباء). جای غوطه خوردن . جای فرورفتن . رجوع به غوطه و غوته شود:
کشید از غوطه گاه اژدها تیغ
چو برق ناف سوز از سینه میغ.

حکیم زلالی (از آنندراج ).

غوغایی
هنگامه ساز و فتنه انگیز. (ناظم الاطباء). آنکه فتنه جوید و فساد انگیزد. شرطلب . شرانگیز. فتنه انگیز. آشوبگر. رجوع به غوغا و غوغاء شود: و این مشتی بازاری غوغائی خارجی طبع ناصبی ... را چه محل باشد ...؟ (کتاب النقض ص 415). در حال خواص سلطان و غلامان امیر عباس غازی برفتند و بسیاری را بگرفتند و سه غوغایی قزوینی را درآویختند. (کتاب النقض ص 486).
شه غوغایی غوغاشکن کز حکم تیر او
بنات النعش بر گردون ز پروین بشکند غوغا.

سوزنی (از آنندراج ).

غولانیدن
گریزانیدن و هزیمت فرمودن . به گریز و هزیمت واداشتن . (از ناظم الاطباء)
غوطه نمودن
در آب فروشدن . غوطه خوردن . غوطه زدن . غوطه ور شدن . غوته خوردن . رجوع به غوطه و غوته شود.
  • مجازاً بمعنی تامل و غور و به فکر فرورفتن:
    بسی غوطه در بحر خاطر نمود
    در فکر و اندیشه بر دل گشود.

    فردوسی (از آنندراج ).

  • غول الرجام
    نام جایی است . (منتهی الارب ) (تاج العروس ). یاقوت در معجم البلدان این شعر لبید را آورده:
    عفت الدیار محلها فمقامها
    بمنی تابد غولها فرجامها.
    سپس گوید: غول و رجام دو کوه اند. رجوع به معجم البلدان ذیل غول و هم ماده غول شود.
    غوهق
    دیوانگی . (منتهی الارب ). جنون . (اقرب الموارد).
  • زاغ سیاه . غراب . لغتی است در عوهق به عین مهمله . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
  • غوطه ور
    آنکه در آب فرورود. غواص . (ناظم الاطباء). فرورونده در آب . به آب فروشونده . غوطه خورنده . غوطه زننده . سر به آب فروبرنده . غوطه خوار. غوطه خور. رجوع به غوطه و غوته شود.
    غوغوئی
    دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل که در 15هزارگزی شمال ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان قرار دارد. جلگه و گرم و معتدل است . سکنه آن 586 تن که به فارسی و بلوچی سخن میگویند. آب آن از رودخانه هیرمند تامین میشود. محصول آن غلات ، صیفی ، لبنیات . شغل اهالی زراعت ، گله داری ، قالیچه ، گلیم و کرباس بافی است . راه مالرو دارد. ساکنان از طایفه سنجری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).