جستجو

غوبالیغ
نامی است که مغولان به بلاساغون داده بودند بمعنی شهر خوب . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 24 و بلاساغون شود.
غوثاذیمون
(ال' ...) گروهی از حکماء او را معلم ادریس پیغمبر میدانند،و بقول بعضی وی «اغثاذیمون مصری » است و غوثاذیمون بمعنی خوشبخت و کامروا است . شهرستانی گوید: اغثاذیمون همان شیث است . رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 2 شود.
غورافشرج
معرب غوره افشره . رب الحصرم . (ابن بیطار). آب غوره . افشره غوره .
غوآدالوپه
تلفظ ترکی گوآدالوپه که همان وادی لُب ّ است . رجوع به وادی لب ، گوآدالوپه ، قاموس الاعلام ترکی و الحلل السندسیة ج 1 ص 29 و ج 2 ص 197 شود.
غوبدین
قریه ای است از قرای نسف . (ازاللباب فی تهذیب الانساب ) (تاج العروس ). بعضی این نام را به یاء عوض باء آورده اند. رجوع به غویدین شود.
غوث اعظم
لقب شیخ عبدالقادر گیلانی . رجوع به عبدالقادر گیلانی ، قاموس الاعلام ترکی و ریحانة الادب ج 3 شود.
غورالاردن
رجوع به غور اردن ، غور و معجم البلدان شود.
غوآدیانه
تلفظ ترکی گوآدیانا که همان وادی یانه یا وادی انه است . رجوع به وادی یانه ، گوآدیانا، قاموس الاعلام ترکی ، الحلل السندسیة ج 1 ص 29 و 58 و ج 2 ص 43 و نخبة الدهر دمشقی شود.
غواش ٍ
غواشی . ج ِ غاشیة. رجوع به غواشی و غاشیة شود.
غوبدینی
منسوب به غوبدین . رجوع به غوبدین شود.
غوث علوی
(ال' ...) شیخ فضل بن حبیب امام غوث علوی بن محمدبن سهل مولی دویلة حسنی علوی . او راست : 1- ایضاح الاسرار العلویة ومنهاج السادة العلویة. 2- تحفة الاخیار عن رکوب العار. 3- راتب الاسم . 4- رسالة فی نبذة من التصوف ، و در هامش آن تقییداتی است . 5- عدة الامراء و الحکام لاهانةالکفرة و عبدة الاصنام ، شامل پندهایی است . (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1412). و رجوع به همین کتاب شود.
غورالعماد
جایی است نزدیک مکه در دیار بنی سُلَیم . قبیله بنی صُبَیحه در آنجا سکونت داشتند. (از معجم البلدان ذیل غور و عماد).
غوآرانی
تلفظ ترکی گوآرانی . رجوع به گوآرانی و قاموس الاعلام ترکی شود.
غوآردافویی
تلفظ ترکی گاردافویی . رجوع به گاردافویی و قاموس الاعلام ترکی شود.
غورباغه
قورباغه . رجوع به قورباغه شود.
غوآستاله
تلفظ ترکی گوآستالا . رجوع به گوآستالا و قاموس الاعلام ترکی شود.
غوبنک
گیاهی است که گازران در شستن رخت بدل اشنان به کار برند و غُزنَک و غوشنه نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا). گیاهی است بدل اشنان که بدان جامه شویند. (برهان قاطع). رجوع به غزنک و غوشنه شود:
غوبنک رنگ شد لباسم ، نیست
زر صابون و سیم اشنانم .

روحی ولوالجی (از فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا).

غوربند
نام بلده ای است در کوهستانات کابل ، به چهارمنزلی شهر. اقسام میوه های سردسیری خوب دارد. و بجهت برودت چنار در آنجا سبز نشود، اهالی آن افاغنه و فارسی زبانند. (از انجمن آرا) (آنندراج ). سلسله جبالی نیز به همین نام در شمال کابل هست . رجوع به ماده بعدی و تاریخ شاهی صص 316-321 شود.
غواصی
(از: غواص + ی ، مصدری ) غواص بودن . در آب فرورفتن برای به دست آوردن مروارید و مرجان و جز آن . عمل غوّاص . غیاصة:
شغلم افزون ز شغل غواصی است
روزیم کم ز روزی کناس .

مسعودسعد.

غورپرداخت
مواظب از کسی . (ناظم الاطباء).