جستجو

غورشانسی
رجوع به غورسانجی شود.
غوروند
نام رودی است که از کوههایی در نزدیکی کابل سرچشمه میگیرد. رجوع به فی تحقیق ماللهند ص 130 شود.
  • نام محلی در حدود کابل: پس لشکر از راه دره زیرقان و غوروند بکشیدند و بیرون آمدند. (تاریخ بیهقی چ غنی و فیاض ص 247).
  • غوریةالمحمدیة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی غوریةالمحمدیة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    غوسه
    (گربه ...) گربه به گشنی آمده:
    گه گربه شود چون گربه غوسه
    کند از آرزوی کاج فریاد.

    سوزنی (دیوان ص 20).

    غورشاه
    غرچه . غرشاه . نام وی انوشتگین است و از پادشاهان خوارزمشاهی بود. (از معجم الانساب ج 2 ص 317). در حدود العالم آمده : غورشاه لقب پادشاه غور است ، و قوتش از میرگوزکانان است - انتهی . رجوع به معجم الانساب ج 2 ص 17 و انوشتگین شود.
    غوطه
    فروشدن به آب . فرورفتگی در آب وغرقشدگی . فرورفتگی سر در آب . غوطه به واو معروف است نه به واو مجهول ، زیرا در عربی به واو مجهول نمی آرند. (غیاث اللغات ). سر به آب فروبردن ، و فارسیان به واو مجهول خوانند; و با لفظ زدن و نمودن و خوردن و دادن و فروبردن استعمال شود. و بعضی قید «تا کمر» و «تا گردن » و «تا قدم » نیز کرده اند. (آنندراج ). در فرهنگ اسدی و برهان قاطع غوته به تاء نقطه دار بمعنی غوطه خوردن و سر به آب فروبردن و فرورفتن در آب آمده است و همچنین صاحب برهان قاطع غوت را نیز به همین معنی آورده است ، و غوطه را معرب غوته میداند، از این رو شاید غوطه عربی ماخوذ از غوت یا غوته فارسی باشد.
    ترکیب ها:
    -غوطه خوار . غوطه خور. غوطه خوردن . غوطه دادن . غوطه زدن . غوطه فروبردن . غوطه گاه . غوطه نمودن . غوطه ور شدن . رجوع به هر یک از این ماده ها شود.
    غوره افشردن
    کنایه از گریان ساختن . (برهان قاطع) (بهار عجم ). غوره فشردن:
    آب چون آتشم فرست که باد
    بر سرم خاک غم همی بارد
    آب انگور کو که سعی کند
    تا غمم غوره در نیفشارد.

    انوری .

    غوزدار
    غوزی . آنکه غوز دارد.قوزدار. کوژپشت . رجوع به غوز، قوز، کوز و کوژ شود.
    غوطه ای
    در تداول بنایان ، طرز ریختن ملاط یا دوغاب در میان بنا، که همه درزها را فراگیرد.
    غورشک
    از نواحی سمرقند است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 182).
    غوره افشره
    غوره افشرج . رب ٌّالحِصرِم . (مفردات ابن بیطار).
    غوشاد
    جایگاه گاوان و گوسفندان . (فرهنگ اسدی ) (از صحاح الفرس ). جای خوابیدن گاوان و گوسفندان . (برهان قاطع). چاردیوار را گویند که شب هنگام گاوان و گوسفندان و شتران و امثال آن در آنجا باشند. (فرهنگ جهانگیری ). غوشا. آغل . شبگاه . شب غازه . زاغه:
    سبوح و مزکت بهمان گرفت و دیزه فلان
    و ما چو گاوان گرد آمده به غوشادا.

    ابوالعباس (از فرهنگ اسدی ).

    غوطه باز
    غواص و فرو شونده در آب . (ناظم الاطباء).
    غورشکی
    منسوب به غورشک . رجوع به غورشک شود.
    غوره با
    آش غوره و بعربی حِصرِمیًّه گویند. (فرهنگ رشیدی ). آش غوره ، چه «با» بمعنی آش است . (آنندراج ) (انجمن آرا).حصرمیه . (مهذب الاسماء) (دهار). قسمی آش که دارای آب غوره بود. (ناظم الاطباء). غوره وا. غوربا:
    تافته طبعی مکن بر سر خوان طمع
    تا نخوری غوره با هم ز رخ میزبان .

    اثیرالدین اخسیکتی .

    غوز کردن
    خود را چون غوزدار خمیده و جمع کردن . رجوع به غوز و قوز شود.
    غوطه بلنسیه
    نام باغهایی است در بلنسیه واقع در اسپانیا که نظیر غوطه دمشق است . رجوع به الحلل السندسیة ج 1 ص 31 و بلنسیه در همین لغت نامه شود.
    غورغوره
    بمعنی غوره غوره . رجوع به غوره غوره و فرهنگ نظام شود.
    غوره توتیا
    دوایی است برای چشم که از آب غوره درست کنند. (از فرهنگ نظام ).
    غوطه خوار
    آنکه در آب غوطه خورد. فرورونده در آب . غوته خوار. غوطه خور. غوطه ور. سر به آب فروبرنده . رجوع به غوطه و غوته شود:
    نگشتی به قلزم اگر غوطه خوار
    نبودی به طوفان بدین اشتهار.
    ملاطغرا (در مدح ذوالفقارخان از بهار عجم و آنندراج ).