جستجو

غوته خورده
فرورفته در آب . غوطه خورده . غوص کرده . رجوع به غوته و غوطه شود:
چه غوته خورده در آب کبود مرغ سپید
ز چشم و دیده نهان شد در آسمان کوکب .

عنصری (از فرهنگ اسدی ).

غوارف
ج ِ غارفة. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به غارفة شود.
غوانس
یکی از اطبای یونان قدیم است که در زمان فترت میان مینس وبرمانیدس دو طبیب معروف از اطبای هشتگانه مشهور، زندگانی میکرده است . رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 22 شود.
غوتیا
تلفظ ترکی گتی . نام قدیمی قسمت جنوبی سوئد. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
غورچاقوف
تلفظ ترکی گرچاکو . سیاستمدار روسی (1798 - 1883م .). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
غورقلعه
نام محلی است در کنار راه کرمانشاه به نوسود، میان ده لیلی وباغ خلیفه که در صدویک هزارگزی کرمانشاه قرار دارد.
غوره زار
جایی که در آن غوره باشد:
ایاز نوشخند او را پسر بود
که دزد غوره زار او شکر بود.

حکیم زلالی (از بهار عجم ).

غوزولو
در تداول عامه ، بمعنی کوتاه و غوزدار. غوزی . قوزدار. ظاهراً ترکیبی است از: غوز + لو، پسوند مالکیت در ترکی : پیر غوزولو.
غوشفینج
تلفظ ترکی غوشفنج . رجوع به غوشفنج و قاموس الاعلام ترکی شود.
غورخان
خان خانان . لقب ملوک قره ختای . و «جاموقا» دشمن چنگیزخان را نیز به این لقب ملقب کرده اند. (از اعلام المنجد).
غوره غوره
یا غورغوره . غوره ای که در آب محفوظ نگاه داشته میشود برای استفاده در غیر فصل غوره . (از فرهنگ نظام ).
غوشنگ
بمعنی غاوشنگ.(آنندراج ) (اشتینگاس ). مهمیز. رجوع به غاوشنگ شود.
غوردن پاشا
تلفظی از گردن پاشا . رجوع به گردن پاشا شود.
غوره فشاردن
غوره افشردن . گریان ساختن خود. گریه کردن:
ز دست ساقی دولت شراب ناب بنوش
حسود خام طمع میفشار گو غوره .

بدر جامی .

غوزه فروش
آنکه غوزه فروشد. فروشنده غوزه پنبه . جوزقی . (دهار).
غوشنه
گیاهی است که هم بخورند و هم دست شویند سیاه و سپیدفام . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). همان غوبنگ است اما در فرهنگ و نسخه وفائی گیاهی است که موقع تری نان خورش کنند و چون بخشکد دست بدان شویند، و آن نوعی از سماروغ است و زنان جهت فربهی در حلوا پزند. (از فرهنگ رشیدی ). دست و جامه بدان شویند و رنگ آن سیاه و سفید است و نوعی از کماة باشد. (از انجمن آرا) (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (برهان قاطع). و بعضی گویند نوعی از فُطر یعنی سماروغ است . (ذخیره خوارزمشاهی ) (برهان قاطع). دزی ج 2 ص 231 ذیل غَوشَنَه به نقل از ابن البیطار آرد: نوعی از قارچ نامعلوم ، در مغرب و بنقل از لغت نامه کتاب المنصوری رازی این عبارت را آورده : «الغوشفة (کذا) عشبة قلویة تستعمل اشتاتاً». (حاشیه برهان قاطع چ معین ). صاحب الابنیه عن حقائق الادویه گوید: غوشنه جنسی است از فطر، و سرد و تر است اندر درجه دوم قولنج آرد و نفخ ، و غذای بد دهد. و محمدبن زکریا گوید: طبیعتش به کمی نزدیک است ، لیکن از کمی به سردی کمتر است ، و از او بهتر است بخاصیت - انتهی . و داود ضریر انطاکی گوید: غوشنه که معروف به مخرمه است مانند کاسه گردی است که در اندرون آن کاسه دیگری کوچکتر از آن قرار دارد و مانند نمک است و قارچ نیست ، بلکه شبیه آن است . (تذکره داود ضریر انطاکی ص 252). غوشه . (بهار عجم ) (برهان قاطع). غرشنه . غویشه . (برهان قاطع). روشنک . (بحر الجواهر):
آن روی او بسان یک آغوش غوش خشک
وآن موی او بسان یک آغوش غوشنه .

یوسف عروضی (از فرهنگ اسدی ).

غوره فشردن
غوره افشردن . غوره فشاردن . رجوع به همین ترکیب شود.
غوردیانه
تلفظ ترکی گردی ین . نام ناحیه کوهستانی میان کردستان و دریاچه وان . رجوع به گوردی ین و قاموس الاعلام ترکی شود.
غورگاه
جای فرورفتن آب . محل غور. رجوع به غور شود.
  • جای فرورفتن . جای نهان شدن . منزل و جایگاه:
    ریشی نه که غورگاه غم نیست
    خاریده ناخن ستم نیست .

    نظامی .

  • غوره گز
    قوره گز. نام درختی است که در نواحی مختلف به نامهای گز شاهی ، گَزلی و کِرِه معروف است . رجوع به گزشاهی و درختان جنگلی ایران تالیف ثابتی ص 147 شود.