جستجو

غندی
ابر. (آنندراج ). ابر و سحاب . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری ).
غنغیطیس
منسوب به رود گنگ . رجوع به غنغیطس شود.
غنی زاده
محمود غنی زاده سلماسی . در سلماس به سال 1296 ه' . ق. به دنیا آمد و به استانبول و پس از آن به برلین رفت و در مجله کاوه مقالاتی نوشت . پس به ایران برگشت و روزنامه سهند را انتشار داد و بسال 1353 ه' . ق. درگذشت . او راست : تاریخ آذربایجان ، ایرانیان مستعرب . دیوانی از او به نام «آثار منظوم محمود غنی زاده » به چاپ رسیده است . رجوع به الذریعه ج 9 ص 792 و سخنوران نامی معاصر ج 2 ص 195 شود.
غنیمت کشیدن
حمل غنیمت . برداشتن و نگاه داشتن غنیمت . رجوع به غنیمت و غنیمت کش شود:
غنیمت کشان بر در شهریار
غنیمت کشیدند بیش از شمار.

نظامی .

غندیجان
همان غندجان است . رجوع به غندجان و نزهة القلوب چ لیدن ص 128، 134 و 225 شود.
غنفر
نام جد حسن بن بشربن اسماعیل بن غدقبن حبتربن غنفر غنفری . رجوع به غنفری شود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 180).
غنوسیدیقوس
غنسیدیقوس . رجوع به غنسیدیقوس شود.
غنیزان
نام درختی کوهی که میوه آن سرخ و قابض است . قرانیا. به ترکی قزلجق گویند. و به قول بعضی ، آلوچه جنگلی است . (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 184 الف ) (اشتینگاس ). آلوی جنگلی یا قسمی درخت جنگلی که چوبی سخت دارد و بزبان گیلانی چپ چپی نامند. (ناظم الاطباء). غینزان به تقدیم یاء بر نون نیز گفته اند. (فرهنگ شعوری ).
غنیمت گرفتن
غنیمت یافتن . گرفتن اموال دشمنان . غَنم . غُنم . غَنَم . غُنمان . غَنیمة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد):
ز هر جای چندان غنیمت گرفت
که لشکر همی ماند اندر شگفت .

فردوسی .

غندیک
درتداول مردم گناباد خراسان بمعنی گلوله های پنبه حلاجی شده کوچکتر از گندشک به اندازه سه تا چهار نوال .
غنفری
منسوب به غنفر. رجوع به غنفر (اِخ ) شود.
غنوسیة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی غنوسیة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
غنی شدن
توانگر و بی نیاز شدن . رجوع به غنی شود.
غنیمت یافتن
غنیمت گرفتن . به غنیمت رسیدن . غُنم . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن علامه جرجانی تهذیب عادل ). تَخَبٌّس . (منتهی الارب ). رجوع به غنیمت و غَنیمة شود:
غنیمت که از لشکرش یافتی
بدان بندگی تیز بشتافتی .

فردوسی .

غنذاة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی غنذاة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
غنقلی
غنقیلی . بمعنی شلغم است . (دزی ج 2 ص 229). رجوع به شلغم و غنقیلی شود.
غنوش
غنودگی . رجوع به غنودگی و غنودن شود.
غنیظ
غوره خرما که دروده در خوشه بمانند تا پخته و رسیده گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). خرمای نارس که از درخت ببرند و بگذارند تا در خوشه های خود برسد. (از اقرب الموارد).
غنیمی
احمدبن محمدبن علی غنیمی انصاری خزرجی . ملقب به شهاب الدین . فقیه و متتبع و از اهل مصر بود. نسبت او به غنیم یکی از اجداد وی میرسد. حواشی و شروحی درباره اصول و زبان عربی و همچنین رسائلی در ادب ومنطق و توحید نوشته است . تولد او به سال 964 و مرگ او بسال 1044 ه' . ق. بود. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 67).
غنذرود
همان غندرود است . رجوع به غندرود و تاج العروس شود.