جستجو

غور فلسطین
رجوع به غور (جایی پست زمین میان قدس و حوران ) شود.
غوره چلاندن
درمقام مزاح ، بمعنی گریستن .
غوزمی
منسوب به غوزم . رجوع به غوزم شود.
غوطه خور
آنکه در آب غوطه خورد. غواص . (ناظم الاطباء). غوطه خوار. غوطه ور. فرورونده در آب . سر به آب فروبرنده : قَمّاس ; غوطه خور. (منتهی الارب ).
  • هر چیزی که در زیر آب فروشده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به غوطه و غوته شود.
  • غوره خرما
    خرمای نارسیده . بُسر. بَلَح . خَلال . رجوع به غوره و خرما شود.
    غوشفنج
    یاقوت گوید: شهری است در بیست فرسخی جرجانیه خوارزم ، و بسال 616 ه' . ق. که من آنجا را دیدم زیبا و آبادان بود، پس از آن تاتار بدانجا آمد و نمیدانم چگونه شد. (از معجم البلدان ). شهری است از خوارزم در خیوه کنونی . (از قاموس الاعلام ترکی ).
    غوطه خوردن
    فروشدن در آب . در آب شدن . ناغوش خوردن . سر به آب فروبردن . فرورفتن در آب . غوته خوردن . غوته زدن . غوطه ور شدن . انغماس . انغساس . قمس . غمس . غوص . رجوع به غوطه و غوته شود:
    به دل گفت پیکار با ژنده پیل
    چو غوطه ست خوردن به دریای نیل .

    فردوسی .

    غوطه خوری
    فرورفتگی در آب وغرقشدگی . (ناظم الاطباء). عمل شخص غوطه خور و غواص . سر به آب فروبردن . فرورفتن در آب . رجوع به غوطه شود.
    غوغا شکستن
    شکستن فتنه و آشوب . خوابانیدن غوغا و شورش . رجوع به غوغا شود:
    شه غوغائی غوغاشکن کز حکم تیر او
    بنات النعش بر گردون چه پروین بشکند غوغا.

    سوزنی (از جهانگیری ) (آنندراج ).

    غوک چوب زدن
    الک دولک بازی کردن : اِترار; غوک چوب زدن کودک . (منتهی الارب ). رجوع به غوک چوب و الک دولک شود.
    غولف استریم
    تلفظ ترکی گلف اِستریم . رجوع به همین کلمه و قاموس الاعلام ترکی شود.
    غوناییون
    تلفظ ترکی گنائیو . رجوع به گنائیو و قاموس الاعلام ترکی شود.
    غوطه دادن
    فروکردن در آب و غرق کردن . (ناظم الاطباء). فروبردن در آب . غوطه ور کردن . غوته دادن . قَمس . اِقماس . غَت ّ.(منتهی الارب ). رجوع به غوطه و غوته شود:
    طاقت یک موج او کراست که طوفان
    صد یک آن بود و غوطه داد جهان را.

    ابوالفرج رونی .

    غوغاشکن
    آنکه فتنه و غوغا رابشکند. شکننده غوغا. رجوع به غوغا شود:
    شه غوغائی غوغاشکن کز حکم تیر او
    بنات النعش بر گردون چه پروین بشکند غوغا.

    سوزنی (از جهانگیری ) (آنندراج ).

    غوکسون
    قریه ای است در ترکیه آسیا نزدیک مرعش . آثار قلعه ای از قوم ارمن دارد. (از اعلام المنجد).
    غولقان
    دهی است به مرو. (منتهی الارب ). قریه ای است از نواحی مرو،و از مرو پنج فرسخ فاصله دارد. (از معجم البلدان ).
    غونتران
    تلفظ ترکی گنتران . رجوع به گنتران و قاموس الاعلام ترکی شود.
    غوطه دمشق
    رجوع به غوطه شود: آرایشها و نیکویهای جهان چهار چیز است : غوطه دمشق و سغد خراسان و شعب بوان و مرغزار شیدان . (فارسنامه ابن البلخی ص 147).
    غوغاطلب
    آنکه غوغا و فتنه جوید.فتنه جو. مفسده جو. غوغاگر. فتان . رجوع به غوغا شود.
    غوک ناک
    (از: غوک ، قورباغه + ناک ، پسوند اتصاف ) آنجا که دارای غوک بود. آنجا که قورباغه دارد. دارای غوک . دارای وزغ . باقورباغه : ضَفْدَع َ الماء; غوک ناک گردید آب . (منتهی الارب ).