جستجو

صاخات
ج ِ صاخة.
صاحب فتوت
جوانمرد. کریم . بخشنده .
صاحب کلاهی
پادشاهی . تاجداری:
جهان را بگیریم و شاهی کنیم
همه ساله صاحب کلاهی کنیم .

نظامی .

صاحب نظر
باریک بین . روشندل . آگاه . بینا. دیده ور. بصیر. باهوش . آنکه به چشم دل در کارها نگرد:
نیست برِ مردم صاحب نظر
خدمتی از عهد پسندیده تر.

نظامی .

صاخب
نعت فاعلی از صخب . بانگکننده . سخت بانگکننده . (اقرب الموارد).
صادق
نعت فاعلی از صدق. راستگو. مقابل کاذب . راست گوینده . ج ، صادقون ، صادقین:
این دو صادق خرد و رای که میزان دلند
بر پی عقرب عصیان شدنم نگذارند.

خاقانی .

صاحب فخ
حسین بن علی بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب . در تجارب السلف آرد که حسین از بزرگان بنی هاشم بود و از تحمل جور و حیف ملول شد، در مدینه خروج کرد و بسیار خلق متابعت او کردند و اتفاق افتاد که از عامل مدینه بر بعضی طالبیان ظلمی رفت و علویان بهم برآمدند وحسین با خلقی انبوه به در سرای امارت رفتند و عامل بگریخت و زندانها شکستند و زندانیان را خلاص دادند و با حسین بیعت کردند و مدینه مسخر شد. چون خبر به هادی رسید محمدبن سلیمان را به جنگ او فرستاد با لشکری کثیف ، و بعضی گویند سلیمان منصور را فرستاد، فی الجمله هر دو لشکر در فخ که میان مکه و مدینه است بهم رسیدند و جنگی عظیم کردند، و در آخر کار عباسیان غالب آمدند و حسین کشته شد و سر او را پیش هادی بردند، چون سر را بنهادند آن جماعت را دشنام داد و گفت گویی سریکی از فراعنه را آورده اند، جزای شما حرمان است و ایشان را هیچ نداد. و حسین صاحب فخ مردی کریم و مفضال بود، وقتی پیش مهدی آمد، مهدی او را چهل هزار دیناربخشید. او بر در سرای مهدی تمامت را خرج کرد و به حجاز آمد و بر تن او پوستینی بود و در زیر پوستین پیراهن نداشت . (تجارب السلف صص 133 - 134). ابن اثیر در حوادث سنه 169 ه' . ق. گوید: در این سال هادی خلیفه عباسی عمربن عبدالعزیزبن عبداللّه بن عمربن خطاب را حکومت مدینه داد، وی در آنجا ابوالزفت حسن بن محمدبن عبداللّه بن حسن و مسلم بن جندب شاعر هذلی و عمربن سلام مولای آل عمر را به جرم نوشیدن نبید بگرفت و تازیانه زد و طناب به گردن آنان بسته در شهر بگردانید، پس حسین بن علی (صاحب فخ ) نزد عمر شد و گفت : ترا نبود که اینان را حد زنی ، چه مردم عراق شرب نبید را حرام نشمرند، اکنون این گرداندن برای چیست ؟ عمر بفرمود تا ایشان رابازگرداندند و به زندان افکندند، سپس حسین بن علی و یحیی بن عبداللّه بن حسن کفالت حسن بن محمد کردند و عمر اورا از زندان بدر آورد و طالبیین گروگان یکدیگر شده خویشتن را به حاکم عرضه میدادند و چنان افتاد که حسن بن محمد دو روز خویشتن را عرضه نکرد، عمر حسین بن علی و یحیی بن عبداللّه را بطلبید و از حسن بپرسید و غلظت آورد، یحیی سوگند خورد که نخسبد تا او را بیاورد و اگر امیر خفته باشد درب خانه وی به نشانه آوردن حسن بکوبد. چون از نزد عمر بیرون شدند حسین یحیی را گفت :سبحان اللّه ترا چه افتاد که چنین گفتی ؟ و حسن را کجا خواهی یافت ؟ یحیی پاسخ داد: به خدا که نخوابم تا درب خانه وی به شمشیر بکوبم . حسن گفت : ما با اصحاب خویش وعده نهادیم که در موسم و در منی خروج کنیم . یحیی گفت : حال چنین افتاد. پس برفتند و در آن شب آماده شدند و آخر شب خروج کردند و یحیی به خانه عمری شد و دربکوفت و او را نیافت . پس به مسجد ریختند و حسین نماز بامداد به جماعت بگزاشت و مردم برای مرتضی از آل محمد بیعت کردند و خالد بریدی در دویست تن لشکری و عمری با وزیربن اسحاق ازرق و محمدبن واقد شروی و خلق بسیار بیامدند. پس خالد نزدیک شد و یحیی و ادریس پسران عبداللّه بن حسن برخاستند. یحیی با ضربتی بینی وی ببریدو ادریس او را ضربتی بزد چنانکه بیفتاد و او را بکشتند و اصحاب وی بگریختند و عمری با عباسیان درآمدند و اصحاب حسین آنان را از مسجد براندند و بیت المال راکه چند ده هزار دینار بود تاراج کردند و گویند هفتاد هزار دینار طلا بود و خلق پراکنده شدند و مردم مدینه درهای خانه ببستند و بامداد بر علویان حمله کردند و تا گرمگاه بجنگیدند و بسیار کس مجروح گشت . بامداد دیگر مبارک ترکی که به حج آمده بود با اصحاب حسین نبرد سخت کرد که تا نیمروز بکشید و مبارک وعده حرب بامداد داد لیکن سوار شد و برفت و گویند وی حسین را پیام فرستاد که به خدا اگر از آسمان فروافتم و طعمه پرندگان شوم بر من آسانتر است که مویی از سر تو کم کنم ، لیکن مرا عذری باید و تو شب هنگام بر من حمله کن که من خواهم گریخت . پس صاحب فخ کس بر سر او فرستاد تاتکبیرگویان بر وی حمله برند و او با اصحاب خویش بگریخت . صاحب فخ یازده روز در مدینه بماند و شش روز به پایان ذوالقعده سال 169 ه' . ق. مانده بود که بطرف مکه بیرون شد و مردم مدینه را گفت : خدا خیر را بر شما رد نکناد و مردم نیز وی را نفرین کردند و گفتند خدا ترا بازنگرداناد و چون به مسجد شدند، استخوانها راکه اصحاب حسن میخوردند، بیافتند و مسجد را از پلیدیها که در آن کرده بودند، بشستند. پس صاحب فخ به مکه درآمد و ندا دادند که هر بنده نزد ما آید آزاد است . پس خبر وی به هادی خلیفه رسید. و در این سال تنی چنداز اهل بیت او به حج آمده بودند، که در جمله آنان سلیمان بن منصور و محمدبن سلیمان و عباس بن محمدبن علی و موسی و اسماعیل پسران عیسی بن موسی بود. هادی محمدبن سلیمان را نامه کرد که کار حرب صاحب فخ را بعهده گیرد. و او خود از بیم راه با جماعت و سلاح از بصره بیرون شده بود. پس در ذی طوی فراهم شدند و چون احرام عمره ببسته بودند به مکه درآمدند و طواف و سعی کرده محل گشتند و ذی طوی را لشکرگاه خویش ساختند و شیعیان بنی عباس و موالی آنان که در سفر حج بودند نزد وی شدند. و روز ترویه (8 ذوالحجه ) جنگ درگرفت و اصحاب حسین بگریختند و از ایشان کشته و مجروح گشت و سلیمان با اصحاب خویش به مکه شد و ندانستند که حسین را چه افتاد. چون به ذی طوی رسیدند، مردی خراسانی بدیشان رسید و فریاد میکرد البشارة البشارة، این سر حسین است ، پس سر را بیرون کرد و در جبهه و قفای او آثار ضربتی بود و محمدبن سلیمان مردمان را امان داد. پس حسن بن محمدبن عبداللّه (ابوالزفت ) بیامد و در پس محمدبن سلیمان بایستاد و موسی بن عیسی و عبداللّه بن عباس او را گرفته بکشتند. پس محمدبن سلیمان سخت در غضب شد و سرهای کشتگان را که صدواندی بود بگرفتند و از جمله سر حسن بن علی بود و خواهر حسین (صاحب فخ ) را که اسیر شده بود به زینب دختر سلیمان سپردند و فراریان با حجاج درآمیخته پنهان شدند و شش تن اسیر را نزد هادی بردند. وی بعضی را کشت و بعضی دیگر را بگذاشت و بر موسی بن عیسی که حسن بن محمد را کشته بود غضب کرد و اموال وی بستد و برمبارک ترکی نیز خشم گرفته وی را مصادرت فرمود، آنگاه او را سائس ستوران کرد. (ابن اثیر ج 6 صص 37 - 38).
حسین بن علی بن حسن مثلث بن حسن مثنی بن امام حسن مجتبی (ع ) مکنی به ابی عبداللّه از اصحاب حضرت صادق بود و در «فخ » با جمعی از سادات حسنی مقتول شد. دعبل خزاعی شاعر در قصیده معروف «مدارس آیات ...» از وی چنین یاد کند:
قبورٌ بکوفان و اخری بطیبة
و اخری بفخ نالها صلوات .
مادر وی زینب دختر عبداللّه بن حسن مثنی است و از امام جواد (ع ) نقل است که آل محمد را پس از وقعه کربلا مصرعی بزرگتر از فخ نیست . ابوالفرج اصفهانی آرد که حضرت رسالت (ص ) به فخ رسید و نماز خواند و بگریست وفرمود که جبرئیل خبر داد که یک تن از فرزندان تو دراین موضع به قتل خواهد رسید و کسانی که با او شهید شوند اجر دو شهید خواهند داشت . و نقل است که امام باقر (ع ) در «فخ » پیاده گشت و نماز خواند. سبب پرسیدند، فرمود که یک تن از اهل بیت من با جمعی در اینجا کشته میشوند و ارواح و اجساد ایشان به بهشت میرود و هنگام خروج وی بزرگان علویان (جز موسی بن جعفر و حسن بن جعفربن حسن مثنی ) بدو پیوستند. (از ریحانة الادب ج 2 صص 373 - 374).
صاحب نظری
صفت صاحب نظر. رجوع به صاحب نظر شود:
گفتم که کنم توبه ز صاحب نظری
باشد که بلای عشق گردد سپری .

سعدی .

صادقآباد
دهی جزء دهستان دودانگه بخش ضیاآباد شهرستان قزوین ، 18000گزی ضیاآباد کنار راه شوسه . دامنه ، معتدل ، سکنه 175 تن شیعه ، فارسی زبان ، آب آن از قنات ، چشمه و محصول آن گندم ، جو و شغل اهالی زراعت و قالی و جاجیم بافی است .راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
صاحب فر
فرمند. دارای فره ایزدی . شکوهمند.
صاحب کمر
دارای کمربند.
  • پادشاه:
    پرستش نمودش به آیین شاه
    که صاحب کمر بود و صاحب کلاه .

    نظامی .

  • صاحب نفس
    مستجاب الدعوة. آنکه دم او را اثری است:
    با زنده دلان نشین و صاحب نفسان
    حقْ دشمن خود مکن به تدبیر خسان .

    سعدی .

    صاخد
    خرمابن تنهاگانه (؟ ) پوست رفته . (منتهی الارب ) .
  • حَرٌّ صاخدٌ; گرمای سخت .
  • واحدٌ فاحدٌ صاخد; از اتباع است . (منتهی الارب ); یعنی تنها و ناتوان و بی برادر و فرزند. (اقرب الموارد).
  • صادقآباد پایین
    ده کوچکی است از دهستان چنار بخش مرکزی شهرستان آباده ، 9000گزی جنوب خاوری آباده ، 2000گزی خاوری شوسه آباده به اقلید. سکنه 20 نفر. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
    صاحب فراش
    مریض و بیمار بستری: و او نیز رنجور و صاحب فراش بود. (تاریخ طبرستان ). رکن الدین رنجور شد و صاحب فراش گشت و از حرکت عاجز ماند. (جهانگشای جوینی ). ناگاه بعد از استحمام عارضه ای بر بدن او بازگشت که در خود گرانی می یافت و صاحب فراش گشت .
  • شوهر.
  • (اصطلاح فقه ) در حدیث است : الولد للفراش و للعاهر الحجر; یعنی فرزند ازآن ِ پدر است و زناکار را خیبت و خسران .
  • صاحب کمند
    صیاد:
    چون نرود در پی صاحب کمند
    آهوی بیچاره به گردن اسیر.

    سعدی .

    صاحب نواز
    کسی که به رغبت خدمت صاحب کند:
    پرستنده خوب صاحب نواز
    پرستش کنان برد شه را نماز.

    نظامی .

    صاخر
    آوازِ [ خوردن ِ ] آهن بر آهن . (منتهی الارب ).
    صادقآباد لاچری
    دهی از دهستان قنقری پایین (سفلی ) بخش بوانات و سرچهان آباده ، 37000گزی جنوب سوریان ، کنار راه فرعی دیدگان به چهارراه . جلگه ، سردسیر، سکنه 100 تن . آب آن از قنات و محصول آنجا غلات ، حبوبات و شغل اهالی زراعت ، قالی بافی . راه فرعی . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
    صاحب فصل الخطاب
    داود پیغمبر (ع ): و شددنا ملکه و آتیناه الحکمة و فصل الخطاب . (قرآن 38/20). رجوع به داود شود.