جستجو

صافی سریرت
صافی ضمیر. صافی طینت . پاک نهاد. رجوع به صافی ضمیر شود.
صاعد طلیطلی
رجوع به صاعدبن احمدبن عبدالرحمن شود.
صاغافیون
سکبینج است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به سکبینه و سکبینج شود.
صافد
آنکه هر دو پای او دربند باشد و منه نهی عن صلوةالصافد; هو ان یقرن بین قدمیه کانهما فی قید. (منتهی الارب ).
صاف و سندله
ابله که رسم دان نیست .
صافی سیرت
بی غل و غش . نیک خو. نیک روش .
صاعد قاضی
رجوع به صاعدبن محمد، ابوالعلاء شود.
صاغان
قریه ای است به مرو و آن را چاغان نامند. (معجم البلدان ). و رجوع به الانساب سمعانی و ماده ذیل شود.
صاف درون
ساده دل . صافی دل . بی غل وغش . بی ریا و تزویر. رجوع به صاف ضمیر و صاف دل شود.
صافون
شهری از شهرهای جاد است که در مشرق اردن واقع است (یوشع 13:27). دور نیست که عبارتی که در آیه مسطوره درسفر داوران 12:1 «واقع است بطرف شمال »، مقصود همین شهر باشد زیرا که در ترجمه هفتاد مینویسد تا صافون تلمود میگوید آن امّاثوس است که خرابه امانه باشد که به جنوب دریای جلیل واقع است . (قاموس کتاب مقدس ).
صافی شدن
پاکیزه شدن . بی غل و غش شدن . نقیض کدر شدن:
تا روی به جنبش ننهد ابر شغبناک
صافی نشود رهگذر سیل ز خاشاک .

منوچهری .

صاعد قرطبی
رجوع به صاعدبن احمدبن عبدالرحمن شود.
صاغانی
نسبت است به صاغان و آن قریه ای است در مرو نه به صغانیان ، چه نسبت بدان صغانی است و گاه این دو با یکدیگر خلط شوند، چنانکه ابوبکر محمدبن اسحاق صغانی را که به صغانیان منسوب است صاغانی گفته اند. (الانساب سمعانی ). و نیز منتهی الارب نسبت به صغانیان را صاغانی دانسته و آن خطاست .
صاف دل
صاف درون . صاف ضمیر. بی غل و غش .بی آلایش . رجوع به صاف درون و صافی دل و صافی ضمیر شود.
صافة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی صافة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
صافی شرابدار
وی غلام امیر اسماعیل سامانی و مهتر شرابداران او بود. روزی گناهی از وی سر زد، بترسید و دوغلام دیگر ترک با خود همراه کرد و از جیحون بگذشت و بسوی گرگان گریختند و به محمد هارون به سرخس که والی گرگان بود پیوستند... (احوال و اشعار رودکی ص 342).
صاعد کرمانی
رجوع به صاعدبن منصور کرمانی شود.
صاغر
مرد خوار. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). ج ، صاغرون ، صاغرین ،صَغَرة: حتی یعطوا الجزیة عن ید و هم صاغرون . (قرآن 9/29). و لنخرجنهم منها اذلة و هم صاغرون . (قرآن 27/37). فغلبوا هنالک و انقلبوا صاغرین . (قرآن 7/119). فاخرج انک من الصاغرین . (قرآن 7/13). و لئن لم یفعل ما آمره لیسجنن و لیکوناً من الصاغرین . (قرآن 12/32).
  • خواری دوست . (منتهی الارب ).
  • صافر
    نعت فاعلی از صفیر. بانگکننده .
  • دزد. (منتهی الارب ).
  • مرغی است بددل و منه المثل : اجبن من صافر. (منتهی الارب ). ابوالملیح است که قره نامند و بفارسی چکاوک است . (فهرست مخزن الادویه ).
  • هر مرغ بانگآور.
  • هر مرغ که شکار نکند.
  • و قولهم : ما بها صافر; یعنی نیست در خانه کسی . (منتهی الارب ). ما بالدار صافرٌ; ای احدٌ. (مهذب الاسماء).
  • صافی
    نعت فاعلی از صفوه و صفا. نقیض کدر. روشن . شفاف . خالص . بی دُرد. بی غش . پاکیزه . ناب . مروق. بی آمیغ. زلال . خلاف دُردی:
    دل از عیب صافی ّ و صوفی بنام
    به درویشی اندر شده شادکام .

    فردوسی .