شادمانه گردیدن
شادمانه شدن . شاد شدن: تا چون خاندانها بحمداللّه که یکی است در یگانگی و الفت موکدتر شود و دوستان ما و مصلحان بدان شادمانه گردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 210).
شاده
شاد. (شعوری ). شادمان:
به یک تخت دو شاده
بنشاندند
عقیق و زبرجد برافشاندند.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 219 بیت 1622، نسخه بدل ).
شادروان
دعایی است مرده را پیش از بردن نام او. با روح شاد. مغفور. خدا بیامرز. آمرزیده . مبرور. غفران پناه . جنت مکان .خلدمکان . خلدآشیان .
شاددل:
شادروان باد شاه شاد دل و شاد کام
گنجش هر روز بیش رنجش هر روز کم .
منوچهری .
شاد گشتن
شاد شدن:
چو ابلیس دانست کو دل بداد
بر افسانه اش گشت نهمار شاد.
فردوسی .
شادمانه گشتن
شادمانه شدن . شادمانه گردیدن: دیگرروز امیر بر تخت نشست رضی اللّه عنه در صفه بزرگ و پیشگاه ، و وزیر و ارکان دولت و اولیا و حشم بدرگاه آمدند، سخت شادمانه گشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 517).
کس از آن جمله شادمانه نگشت
به تب گرم و خام یازه من .
سوزنی (هزلیات ).
شادهرمز
نام کوره ای منسوب به هرمز شاه و از نواحی بغداد. اول آن سامرا و هفت طسوج بوده (از جمله ) شهر مداین که در آن ایوان است و طسوج الرازان الاعلی و طسوج الرازان الاسفل . (از انجمن آرای ناصری ). یکی از ولایات دوازده گانه اقلیم عراق واقع در اطراف بغداد مشتمل بر طسوج نهر بوق و کلواذی و نهربین و طسوج کهنه شهر (طسوج المدینة العتیقة). مقابل مدائن و طسوج راذان بالا (راذان الاعلی ) و راذان پائین (راذان الاسفل ) و دو طسوج دیگر (بزرگ شاپور = بزرج سابور و جازر) جمعاً دارای هفت طسوج . (از سرزمینهای خلافت شرقی و معجم البلدان ).
شادروان تستر
رجوع به شادروان شوشتر شود چه تستر معرب شوشتر است .
شادکام
کامیاب . (فرهنگ نظام ). فیروزمند. (آنندراج ). کامروا. مظفر. منصور. (ناظم الاطباء).
خوشحال . شادمان . خرم . فَرِح:
تا بخانه برد زن را با دلام
شادمانه زن نشست و شادکام .
رودکی .
شاد گونه
مضربه
باشد. (لغت فرس ). جبه پنبه آگنده . (صحاح الفرس ). جبه و بالاپوش پنبه دار. (برهان قاطع). پوششی از کرباس نکنده زده نازک که در تابستان بجای لحاف بکار برند. (فرهنگ شعوری ). جبه پنبه آکنده . (رشیدی ). جامهای سطبرنکنده زده که در یمن سازند. (رشیدی از قاموس )
. جامه ها است درشت دوخته که در یمن طیار شود. (منتهی الارب ذیل ش ذ ک ن ):
همان که بودی از این پیش شاد گونه من
کنون شده است دواج تو ای بدولی فاش .
عسجدی مروزی (از لغت فرس ).
شادمانی
نشاط. خوشحالی . شادی . شادانی . خرمی . سرور. مسرت . انبساط. بشاشت . ابتهاج . فرح . بهجت . عشرت . طرب . در مقابل نژندی و غم:
ازو شادمانی ازویت غمست
ازویت فزونی ازویت کمست .
فردوسی .
شادی
شادمانی . خوشحالی . بهج . بهجت . استبهاج . بشاشت . مسرت . نشاط. طرب . ارتیاح . وجد. انبساط. سرور. فرح . سراء. (ترجمان القرآن ). مرحان . (منتهی الارب ). خوشدلی . شادمانی . رامش . مقابل اندوه و غم . مقابل سوگ. مقابل تیمار. کروز. کروژ:
از او بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی
به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی .
رودکی .
شادروان شاپور
سدی است که بر رود شوشتر کرده اند تا آب بشهر نشیند. یاقوت گوید: این شادروان از بناهای عجیب است طول آن نزدیک یک میل است و از سنگهای استوار و صخره ها و پایه های آهنی ساخته شده و بلاط آن از مس است (با ورقه های مسین مفروش است ) و گفته اند که در جهان بنای استوارتر از آن نیست . (معجم البلدان ). رجوع به شادروان شوشتر شود.
شادللو
(دولیخان کرد...) از سرکردگان اکراد در زمان امیر علم خان خزیمه از ملتزمان رکاب نادرشاه و سران خراسان که امیرعلم خان خواهر او را به زنی گرفته و چون مورد هجوم واقع شد به نزد او رفت . سرداران اکراد از حقیقت امر مطلع شدند و از دولیخان امیرعلم خان را خواستند و دولیخان چون تاب مقاومت ایلات را نداشت و نگاه داشتن امیر را در حوصله خود ندید او را بسمت اسفراز که مردم آنجا با او موافقت داشتند فرستاد. (از مجمل التواریخ گلستانه ص 65 و 66 و 67). و رجوع به ص 302 و 352 حواشی و توضیحات همین کتاب شود.
شادمانی کردن
شادی کردن . نشاط. تنشط. اهتزاز: بر سلامت حالش شادمانی کرده گفتم ... (گلستان ). به صحبتش شادمانی کردند و به نان و آبش دستگیری نمودند. (گلستان ).
مکن شادمانی به مرگ کسی
که دهرت نماند پس از وی بسی .
(بوستان ).
شادی آباد
ظاهراً محله ای بوده است به غزنین گویا طرب آباد دهلی به تقلید از آن به این نام خوانده شده است . رجوع به سفرنامه ابن بطوطه حاشیه ص 432 و تاریخ بیهقی چ فیاض حاشیه ص 7 شود: و همه فقها و اعیان و عامه آنجا رفتند به تهنیت و فوج فوج مطربان شهر و بوقیان شادی آباد به جمله با سازها به خدمت آنجا آمدند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 7).
شادروان شوشتر
یا شادروان تستر. ابن البلخی درباره آن آورده است: شادروان شوشتر او [ شاپوربن اردشیر ] بست اما درست تر آن است که شاپور ذوالاکتاف بست . (فارسنامه ، ص 63). و از آثار او در عمارت جهان آن است که این شهرها و بندها و پولها که یاد کرده آید او بنا کرده است ... در خوزستان ، شوش ، شادروان شوشتر. (فارسنامه . ص 72). دمشقی در نخبة الدهر آن را چنین وصف کرده است : و از بناهای شگفت ، شادروان تستر است که شاپورذوالاکتاف با تخته سنگها و ستونهای آهنین و ملاطی از ارزیز آن را بنا کرد و بصورت بند و سدی در آورد که چون نهر دُجیل به آن میرسید آن ذخیره میشد تا از روی سد لبریز میگشت و بدرون شهر سرازیر میگردید و طول این شادروان یک میل است . (نخبة الدهر چ لایپزیک ص 38). نهر شوش از دینور خارج میشود و در دجیل میریزد پس از شادروان تستر میگذرد و بدریا میریزد. (نخبة الدهر چ لایپزیک ص 115). در تاریخ گزیده از جمله آثار شاپور ذوالاکتاف شمرده شده است . (تاریخ گزیده ص 109). در سال 260م . والرین قیصر روم اسیر شاپور اول دومین پادشاه سلسله ساسانی گردید و در مدت هفت سال که اسیر بود، چنانکه تاریخ نویسان ایران میگویند، به ساختن سد عظیم شادروان که زیر شوشتر واقع است اشتغال داشت . اعراب شادروان را از عجائب ابنیه جهان میشمردند و هنوز آثارآن بکلی از بین نرفته است . بستر رود را در سمت باختر شوشتر سنگفرش کرده بودند و بالنتیجه آب در پشت شادروان انباشته میشد و قسمتی از آب رودخانه در بالای شوشتر به نهری که حفر کرده بودند وارد میگردید و به طرف مشرق جریان یافته پس از آبیاری آن نواحی چندین میل پایین تر دوباره به رودخانه ملحق میشد. کتابهای قدیم طول شادروان را نزدیک به یک میل نوشته اند و بگفته مقدسی جسری [ یعنی پلی تعبیه شده از قایقها ] بر روی آن بسته بودند که جاده غربی شوشتر به عراق میگذشت در زمان حاضر روی رودخانه ، پل کهنه ای دارای چندین طاق کوچک قرار دارد که طول آن متجاوز از یک چهارم میل است و راه از بالای شادروان از روی آن پل میگذرد. ولی بنظر نمیرسد که این پل در قرون وسطی موجود بوده است . (سرزمین های خلافت شرقی . ص 253). شادروان عظیم شوشتر را، چنانکه گفتیم ، برای بالا آوردن آب رودخانه ساخته بودند تا آب از کارون وارد نهری که حفر کرده بودند شود و ناحیه خاوری آن شهر را مشروب سازد. این نهر اکنون به آب گرگر موسوم است و در قرون وسطی به مسرقان یا مشرقان موسوم بوده . (سرزمینهای خلافت شرقی ص 254).
شادکام شدن
فَرَه . (ترجمان القرآن ) (دهار). خوشحال و کامروا شدن . فیریدن . مَرَح:
چو آمد بدو داد پیغام سام
ازو زال بشنید و شد شادکام .
فردوسی .
شادلو
دیهی است از دهستان آواجیق، بخش حومه شهرستان ماکو، واقع در 26 هزارگزی جنوب باختری ماکو و 2هزارگزی شمال راه شوسه کلیساکندی . از لحاظ موقع جغرافیایی جلگه ای و آب و هوای آن معتدل و سالم است . 442 تن جمعیت دارد. آب آن از قره سو، محصول عمده آن غلات و شغل اهالی آن زراعت ، گله داری ، صنایع دستی و جاجیم بافی است . راه ارابه رو دارد و در تابستان از راه اورج کندی رفت و آمد با اتومبیل امکان پذیر است . شامل دو محل بفاصله 3 هزارگزی یکدیگر است که به شادلوی بالا و شادلوی پایین معروفند. شادلوی بالا دارای 156 تن جمعیت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 289).
شادملک
نام مطربه جمیله ای که میرزاخلیل سلطان از شاهزادگان تیموری در زمان حیات امیرتیمورگورکان نسبت به وی تعلق خاطر پیدا کرد و پنهان از حضرت صاحبقران او را به حباله نکاح درآورد و چون امیرتیمور بر آن قضیه واقف گشت حکم فرمود که هر جا شادملک را ببینند بکشند و میرزاخلیل سلطان او را گریزانید... نوبت دیگر به عرض رسید که شاهزاده شادملک را همراه دارد تیمور به احضار او فرمان داد و امیرزاده آن ضعیفه را حاضر ساخت و حکم همایون به قتل او نفاذ یافت . سرایملک خانم معروض داشت که صدف وجود این عورت به دردانه ای از صلب میرزاخلیل سلطان آبستن است . امیر تیمور فرمود که او را به بیان آغا بسپارند تا بعد ازوضع حمل فرزند را محافظت نموده مادر را به غلامی سیاه دهد و مقارن آن احوال امیرتیمور درگذشت و شاهزاده بفراغ بال آن گلعذار پرغنج و دلال را در آغوش کشید و بمرتبه ای شیفته جمال و مشغوف وصال وی گشت که از استصواب او اصلا تجاوز جایز نمیداشت بلکه زمام اختیار ملک و مال را به قبضه تسلط آن سلیطه گذاشت ... شادملک خلیل سلطان را بر آن داشت که هر یک از مخدرات سراپرده امیرتیمور و خواتین و سراری او را طوعاً کرهاً بایکی از ملازمان آستان خود در سلک ازدواج کشد. بواسطه صدور امثال این افعال ناهنجار، طبایع صغار و کبار از امیرزاده خلیل سلطان متنفر گردید و امور سلطنتش اختلال پذیرفته به سرحد زوال رسید. (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 552). و رجوع به از سعدی تا جامی ص 413 شود.
شادی آبادی
محمدبن داود العلوی . معاصر ناصرالدین خلجی (806 - 956) شارح دیوان های انوری و خاقانی است . وی پیرو مذهب سنت و جماعت بود. شرح او بر دیوان انوری مملو از تکلفات بارد و حاکی از بی ذوقی و نداشتن انس با دواوین شعرا و عدم اطلاع از مبانی دستور زبان فارسی است . (از رساله سیدجعفر شهیدی در شرح لغات علمی دیوان انوری و نقد شروح آن ). و رجوع به تاریخ ادبیات ایران تالیف صفا ج 2 ص 667 شود.