جستجو

شاخة الحیاک
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی شاخة الحیاک در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
شادان
خوشحالی کنان . (برهان قاطع). خوشحال . (فهرست ولف ). خوش . شاد. شادمان . شادمانه . مسرور. خرّم . فارح . مرح . جذلان . بهیج . مستبشر. بهج . فیرنده . مبرنشق. ابث . یحبور:
بس که بر گفته پشیمان بوده ام
بس که بر ناگفته شادان بوده ام .

رودکی .

شادخواب
خواب شاد. خواب خوش بود وآن را شکر خواب نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان قاطع). خواب شیرین . (انجمن آرای ناصری ):
چو از شادخوابش برانگیختم
سرش را به نیزه درآویختم .

فردوسی (از فرهنگ جهانگیری ).

شاخشانه رفتن
تهدید کردن . ترسانیدن . خودنمائی کردن:
گهی رفتن به تکلیف بهانه
بشمشاد از رعونت شاخشانه .

محمدسعید اشرف (از آنندراج ).

شاخن
مرکز دهستان شاخنات ، بخش درمیان ، شهرستان بیرجند واقع در 87هزارگزی باختر در میان و 30 هزارگزی خاور شاهراه مشهد به زاهدان . کوهستانی و آب و هوای آن معتدل ، جمعیت آن : 1055 تن . آب آن از قنات و محصولات آن غلات و لبنیات است . شغل سکنه آن زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). نام خره ای در قاینات و قراء ذیل بدانجاست : فورخواست ، آسیابان ، دره عباس ، رجنوک درخش ، مزرعه ملا، برندود، سرخنگ، خو، مناوند، منند، تخته بان ، کوشکک سرچاه ، کبودان ، واشان ، مزرعه شاخن ، در نزهة القلوب آمده است : ولایتی است (از قهستان )، چند پاره دیه مختصر وبلوک فشارود و همچنین موضعی چند است و به آب و هوای و محصول مانند دیگر ولایات آن . (نزهة القلوب مقاله سوم ص 144). در کتاب سرزمینهای خلافت شرقی تالیف لسترنج آمده است : در این ناحیه (بیرجند و قاینات )، دهکده های خوب وجود داشته که حمداللّه مستوفی به یکی از آنهاموسوم به «شاخن » اشاره نموده گوید در کنار فشارود است . این دهستان هنوز باقی و در سه روز راه جنوب خاوری قاین قرار دارد. (ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی ص 387). و رجوع به شاخن شود.
شاخه دار
شاخ ور. با شاخه .
شادانج
نام دارویی است . (آنندراج ). معرب شادانه و بمعنی آن . (ناظم الاطباء). رجوع به شادانق، شادانه ، شاهدانج ، شاهدانه و شهدانج شود.
شادخوار
خوشحال و فرحناک . (فرهنگ جهانگیری ). نیکبخت . عیاش . (ناظم الاطباء). گذراننده معاش بی زحمت و کدورت و تنگی . (برهان قاطع):
زین سو سپه توانگر و زان سو خزینه پر
و اندر میان رعیت خشنود و شادخوار.

فرخی (از فرهنگ جهانگیری ).

شاخشت
توشه .زاد سفر. (شعوری ). و رجوع به شاخست شود:
چه کردی بهر عقبی کار حاصل
که بی شاخشت رهرو نیست عاقل .

میرنظمی (از شعوری ).

شاخنات
نام یکی از دهستانهای بخش درمیان از شهرستان بیرجند واقع در خاور بیرجند، از نود آبادی تشکیل شده که مجموع نفوس آنها در حدود 27550 تن است . قراء مهم آن عبارتند از مهمویی دارای 1467 تن جمعیت و کازار دارای 1739تن جمعیت . ساکنان آن از طوایف دلاکه ، دادعلی ، حاجی حقداد و احمدی میباشند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
شاخه زاد
(جنگل ...) جنگلی که با نشاندن شاخه ها کرده باشند. مقابل دانه زاد.
شادان دل
شاددل . آسوده خاطر:
بپرسیدش از دو گرامی نخست
که هستند شادان دل و تندرست .

فردوسی .

شادخوار بخاری
به ظن قوی نام شاعری باستانی از مردم بخارا که در نسخه ای از لغت نامه اسدی لغت «یاکند» بیتی را شاهد آورده و به او نسبت کرده در دیگر نسخه ها همان بیت را به شاکر بخاری منسوب داشته اند. (از یادداشت مولف ).
شاخ شکستن
کنایه از ادب کردن و از خودسری وغرور بازآوردن . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ):
مغرور بحسن خویشتن بود
زلف تو شکست شاخ سنبل .

سلیم (ازآنندراج و فرهنگ نظام ).

شاخناک
متدوّح . شاخ آور. پرشاخ .
شاخه زدن
روییدن شاخه از تنه درخت .
  • پیراستن . بریدن و قطع کردن شاخه .
  • شادانق
    شاهدانج است و شهدانج نیز گویند و گفته شود. (اختیارات بدیعی ). معرب شاهدانه فارسی است که شادانج نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به شادانه شود.
    شادخواره
    شادخوار. رجوع به شادخوار شود.
    شاخ شکسته
    مطیع و منقاد. (ناظم الاطباء).
    شاخ نبات
    آنچه بصورت شاخ در کوزه های نبات بر رشته ها بسته شود. (غیاث اللغات ). شاخه هایی از نبات متبلور که درون کاسه نبات بندد. ظاهراً شاخ قند نیز همین باشد. (آنندراج ). شاخ شکر. رجوع به شاخ شود:
    بلبل از عشق ز گل بوسه طمع کرد چه گفت
    بشکن شاخ نبات و دل ما را مشکن .

    مولوی (از آنندراج ).