جستجو

شادراز
در تداول عامه به مزاح بجای شاگرد بکار برند وبشاگردانی که سال بیشتر و قد درازتر دارند گویند. (از یادداشت مولف ).
شاد فیروز
(شهر) نام قصبه ای در قبله کوه سبلان در آذربایجان . ابن البلخی درباره آن نویسد: «پیروزبن یزدجرد نرم ... این شهرها کرده است :... شاد فیروز از آذربایجان ». (فارسنامه . ص 83). حمداللّه مستوفی درباره آن چنین آورده است : «اناد و ارجاق دو قصبه است در قبله کوه سبلان افتاده ، قصبه انادفیروزبن یزد گردبن بهرام گور ساسانی ساخت و در اول بعضی شادار بعضی شاد فیروز خواندندی و ارجاق پسرش قبادبن فیروز ساخت هوای هر دو معتدل است و آب از کوه سبلان جاری ، باغستان نیکو و فراوان دارد و میوه و انگور و خربزه و جوز بسیار بود و قریب بیست موضع از توابع آنجا است . حقوق دیوانیش هفت هزار دینار مقرر است ».(نزهة القلوب مقاله 3 ص 83). و رجوع به شادار شود.
شادکوهی
منسوب به شادکوه . رجوع به شاد کوه شود.
شادمانه داشتن
شاد داشتن . خوشحال داشتن:
تو دل را بجز شادمانه مدار
روان را ببد در گمانه مدار.

فردوسی .

شادوان
شادروان . (فرهنگ شعوری ):
یکی خسروی شادوان گونه گون
درازیش میدان اسبی فزون .

حکیم اسدی (از انجمن آرای ناصری ).

شادران
بر وزن و معنی شابران است که نام دربندی از ولایت شروان باشد. (برهان قاطع). مصحف شاوران . (حاشیه برهان قاطع چ معین ). رجوع به شابران و شاوران شود.
شاد قباد
کوره ای است از کوره های قباد پادشاه که بجانب مشرق بغداد بوده و مشتمل بوده بر بلاد متعدده ثمانیه واسامی بعضی در معجم به تعریب آمده از جمله رست قبادو جلولا و سلسل و مهدوه (مهروذ) و برازالبرور (برازالروز) و البرنجن (بند نیجین ) و الرستاقین و در روایت ، فیروز شاپور اینهااند مولف نافهمیده رونویسی نموده . (انجمن آرای ناصری ). یکی از استانهای دوازده گانه اقلیم عراق است : ابن خرداد به وقدامه که در قرن هشتم از اقلیم عراق سخن رانده اند گویند این اقلیم دوازده ولایت دارد و هر یک را استان گویند... این دوازده استان ازحیث نهرهایی که آنها را مشروب میکردند و منابع آن نهرها به سه گروه قسمت میشدند. گروه اول مرکب از چهار استان در ساحل خاوری دجله که هم از آن شط و هم از رود تامرا مشروب میگردیدند، به این ترتیب :...سوم استان شادقباد مشتمل بر طسوج جلولا و طسوج بند نیجین و طسوج برازالروز و طسوج دسکره و چهار طسوج دیگر جمعاً دارای هشت طسوج ... قدامه استان شادقباد را استان بغداد نامیده و اسم خسرو شادهرمز را بر طسوج جلولا و هفت طسوج مجاور آن نهاده است . (سرزمین های خلافت شرقی ص 87). و یاقوت ذیل شاذقباد آن را چنین وصف کرده است ; کوره ای است در مشرق بغداد مشتمل بر طساسیج هشت گانه رستقباد و مهروذ و سلسل و جلولاء و بندنیجین و برازالروز و دسکره و رستاقین و بنابر روایتی دیگر شاذقباد همان است که به استان عالی معروف است و آن را طساسیج چهارگانه است که عبارتند از ابنار وهیت و طسوج العانات و طسوج قطربل و طسوج مسکن . (معجم البلدان ).
شادمانه دل
دلشاد. شادمان:
ز جاه دولت او خلق شادمانه دلند
ز جاه و دولت خود شاد باد و برخوردار.

سوزنی .

شادور
شادورد. (فرهنگ شعوری ). رجوع به شادورد شود.
شادراه
نام محله ای است از سبزوار. محتمل است که چار راه بوده و آن را بتعریب شار راه وبتحریف شاد راه کرده اند. (حواشی و توضیحات احمد بهمنیار بر تاریخ بیهق ص 338): در میان بازارقصبه محاربه افتاد - شهر جنگ - اهل محله میدان و محله سردیه را، اسفریس و میدان و کوی سیار از یک جانب بودند و اهل محله سردیه و شاد راه و سراشغمبر و نوقابشک از یک جانب ... (تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 268).
شادقلی
دیهی است از دهستان رادکان بخش حومه شهرستان مشهد، واقع در 97 هزارگزی شمال باختری مشهدو 2 هزارگزی شمال خاوری رادکان . جلگه ای و آب و هوای آن معتدل است ، 104 تن سکنه دارد. ازآب رودخانه مشروب میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی آن زراعت است . راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
شادمانه شدن
شاد شدن . راضی و خشنود شدن:
به خیره میازارش ایچ آرزوی
به کس شادمانه مشو جز بدوی .

فردوسی .

شادورد
شایورد. هاله باشد که بر گرد ماه واقعشود. (فرهنگ جهانگیری ). طوق و هاله و خرمن ماه باشد. (برهان قاطع). داره . طفاره . قرن الشمس:
چو ترکی و مه گرد او شادورد
چو ناورد گاه یلی در نبرد.

اسدی .

شادربان
شادروان . (ناظم الاطباء). رجوع به شادروان شود.
شادقولی
از طسوج ابرشتجان . (تاریخ قم چ سید جلال الدین طهرانی ص 114).
شاد گردیدن
شاد شدن . شاد گشتن . مسرور شدن:
چو بازارگانی کند پادشا
از او شاد گردد دل پارسا.

فردوسی .

شادمانه کردن
شادمان کردن . حبور. حبر.
شادویه
نامی از نامهای ایرانی . (یادداشت مولف ).
شادرلی
یکی از طوایف کرد شیعی مذهب . (کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 120).
شاد گردانیدن
شاد ساختن . امراح . اطراب .